سفارش تبلیغ
صبا ویژن

     

پاسخ: مقصود از حضور آن است که دل، از غیر یاد خدا خالى باشد و توجه قلبى انسان به اذکار و کارهایى باشد    که در حین نماز انجام مى دهد نه این که عملى یا ذکرى را انجام دهد و فکرش به جاى دیگرى    مشغول باشد. شکى نیست که این حضور، موجب کمال و قبولى نماز در پیشگاه خداوند مى شود. از این رو، بهترین راه ایجاد حضور قلب و توجه خاطر، مبارزه ی جدّى با هجومافکار پراکنده و آشفته است. براى دفع هجوم این افکار و اوهام، راهى جز برطرف ساختنانگیزه هاى آن ها نیست. به هر حال براى حصول حضور قلب، بایستى علل و اسباب آن را یافتو موانع آن را از بین برد. علل و انگیزه هاى هجوم افکار به دو بخش تقسیم می شوند:

الف) عوامل خارجى پراکندگىافکار: امور خارجى مانند شنیدنى هایى که به گوش مى رسد و یا دیدنى هایىکه در برابر دیده ظاهر مى شود و افکار انسان را به سوى خود جذب مى کنند و او را ازچیزى به چیزى و از شاخه اى به شاخه اى دیگر سوق مى دهند. از این رو، کسانى که اراده یقوى و همّت عالى داشته باشند، در برابر هجوم این افکار چون کوه مى ایستند و دستخوشاوهام نمى شوند، ولى از آن جا که بیشتر مردم، از داشتن چنین اراده و همتى محرومهستند، با اوهام و افکارى رو به رو مى شوند و نمى توانند نیروى خیال خود را در یک جامتمرکز کنند. براى مبارزه با هجوم این افکار، باید اسباب و انگیزه هاى آن را از بینبرد.

 

 راه کارهای عملی موثر در حضور قلب :

1-    توجه و تجسّم عظمت خداوند و کوچکی ما انسان ها در مقابل خداوند متعال  .

2-    دور کردن آن چه فکر انسان را مشغول می کند از جلوی چشم و مکان نماز.

3-توجه به مقدمات و مقارنات نماز مثل؛ وضو، نشستن به انتظار فرا رسیدن وقت.
4- انجام مستحبات نماز مثل اذان و اقامه.
5- بستن چشم در لحظات قرائت نماز و پرهیز از نگاه کردن به اطراف.
6- اقامه ی نماز در مکان های خلوت و خالی از نقوش و پرهیز از خواندن نماز در خیابان ها و معابر عمومی و مکان های در معرض دید دیگران.

.

ب) عوامل داخلىپراکندگى افکار: عِلَل داخلى پراکندگى افکار، از علل خارجى آن خطرناک تراست، از این رو مبارزه با آن نیز سخت تر است زیرا کسى که افکارش، دستخوش امواج شدهو مرغ افکارش هر لحظه از شاخه اى به شاخه دیگر مى پرد و پیوسته در حال اضطراب به سرمى برد، افکارش در یک نقطه تمرکز پیدا نمى کند. براى مبارزه با پراکندگى افکار،راه هاى مناسب عبارت است از:

1- نمازگزار خود را به فهم معناى اذکار نماز وادارکند، تا معناى دقیق هر مطلبى که به زبان مى راند ، بفهمد و اندیشه ی خود را به آنمشغول سازد، تا افکار پراکنده، در دلش جاى نگیرد.
2- پیش از تکبیر، آخرت را یادکند و ایستادن در عرصه هاى محشر و موقف حساب و کتاب را به یاد آورد آن گاه وارد نمازشود و اجازه ندهد که چیز دیگرى وارد قلب او شود.
3- درباره ی مسایلى که قلب او رامشغول مى کند، نیک بیندیشد، تا بتواند بفهمد همه ی آن ها مانع کمال اوست.

4ـ اگرراه هاى یاد شده براى پاره اى از افراد که خواسته هاى نفسانى بسیار نیرومندى دارند،مؤثر واقع نشود، راه اساسى، آن است که ریشه ی شهوات از دل کنده شود، زیرا سبب اصلىهمه ی اینپراکندگى افکار و تهاجم اوهام، یک چیز بیشتر نیست و آن حُبّ دنیاست. محبّتدنیا، سر سلسله همه ی گناهان است و کسى که دلش را به محبّت دنیا مشغول ساخته و تمامتوجهش به مال و منال است دنیا را براى دنیا مى خواهد و هرگز نمى تواند لذّت مناجاترا درک کند.

5ـ درک عظمت و هیبت خدا، سبب حضور قلب مى شود، در این خصوص امامصادق (علیه السلام) مى فرماید: «وقتى که حضرت على (علیه السلام) براى اقامه نماز مىایستاد و مى فرمود: «وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّمواتِ وَالأََرضَ» «رنگ چهره ی مبارکش دگرگون مى شد، به گونه اى که این حالت در چهره یایشان نمایان بود». مقصود از آیه ی مذکور، آن است که باید صورت، دل و عقل خویش را باتمام وجود، به سوى خداوند نمود بنابراین، نباید احترام مالک دنیا و آخرت، در نزدانسان از حرمت پادشاهانى که در این دنیا از بندگان او هستند، کمتر باشد لذا دربرابر عظمت خداوند، باید مؤدّب ایستاد و سپس اذکار نماز را که سخن مقدس خداوند است،به نیابت از او تلاوت نمود. و نیز در نماز، سالک باید توجه داشته باشد که خداوندبزرگ به او روى آورده و سخن پاکش را از زبان او مى شنود. حضور قلب در عبادت نیز خود داراى مراتبى است:

الف) حضور قلب درعبادت، به طور اجمال یعنى این که هر عبادتى که انجام مى شود، خواه طهارت مثل وضو وغسل، و خواه نماز و روزه و حج و...، در همه ی این امور، انسان به طور اجمال متوجهباشد که معبود خود را ثنا مى گوید، گرچه خود نمى داند که چه ثنا و چه اسمى از اسامىحق را مى خواند.

ب) از دیگر مراتب حضور قلب در عبادت، آن است که همانمرتبه ی قبلى به طور کامل و به تفصیل انجام شود؛ البته این مرتبه ی کامله، جز براىاولیاى الهى امکان پذیر نیست، گرچه برخى از مراتب پایین آن، براى دیگران حاصل مىشود، مثل این که معانى الفاظ را به خوبى درک نمایند و در نماز متوجه آنباشند. کسب این مرحله از حضور قلب نیازمند مطالعه، تحقیق و تفکر زیاد در زمینه شناخت خداوند است.

ج) مرتبه ی دیگر، آن است که اسرار عبادات به قدر امکان فهمیده شود. اهلمعرفت، تا اندازه اى اسرار نماز و سایر عبادات را بیان کرده اند.

د)حضور قلب با شناخت و توجه به معبود: بدین معنا که در تجلیات افعالى حضورقلب پیدا کند یعنى این که شخص عابد و نمازگزار، از نظر علمى و برهانى بداند که تماممراتب هستى، پرتو فیض تجلّى ذات اقدس الهى مى باشد و از عالم طبیعت گرفته تا سرچشمهملکوت، به یک نحو در پیشگاه مقدسش حاضرند. آن گاه شخص عابد، مى فهمد که خود وعبادت، علم، اراده، قلب و حرکاتش و ظاهر و باطن همه چیز، در برابر ذات مقدس اوحاضرند.»



 





      

 

 

تریبون مستضعفین- آن‌چه در ادامه می‌خوانید یادداشت پارسا همدانی (کارشناس ارشد روانشناسی بالینی) در آخرین شماره ماهنامه سپیده دانایی است. سپیده دانایی در شماره شهریورماه خود پرونده‌ای را با عنوان «سلام بچه» به بررسی جوانب مختلف فرزندآوری و افزایش جمعیت اختصاص داده است.

آیا پدر و مادر شدن فواید روانشناختی دارد؟ این فواید چه هستند و چگونه تاثیر می‌گذارند؟

 

بچه‌دار شدن از شگفت‌انگیزترین و جذاب‌ترین تجربیات بشری است. پژوهشگران در تحقیقات خود دریافته‌اند خانواده‌هایی که صاحب فرزند هستند بیش از خانواده‌های بدون فرزند از زندگی لذت می‌برند و احساس خوشبختی بیشتری می‌کنند. نتایج تحقیقات پژوهشگران دانشگاه بریگهام یانگ آمریکا بر روی 200 هزار خانواده از 86 کشور جهان بین سال‌های 1981 و 2005 نشان می‌دهد که داشتن فرزند:

موجب کاهش فشار خون می‌شود.

تمایل والدین به یادگیری را افزایش می‌دهد.

باعث عاقل ماندن والدین می‌شود.

عذر و بهانه‌ی خوبی برای دور کردن مزاحمان است.

بر اعتماد به نفس والدین می‌افزاید.

درک زیبایی‌ها را امکان‌پذیر می‌سازد.

شادی را برای والدین به ارمغان می‌آورد.

دقت والدین را در کوچک‌ترین اقدامات حتی در پارک خودرو بالاتر می‌برد.

در کل، به عقیده‌ی پژوهشگران، داشتن فرزند یک سرمایه‌گذاری بلندمدت برای خوشبختی والدین است. موارد بیان‌شده، تنها مزیت‌های والد شدن نیست. در زیر برخی دیگر از فواید روانشناختی پدر و مادر شدن آمده است. 

مادر و پدر می‌شوید. شاید تعجب کنید که چرا ما این امر بدیهی را یکی از فواید داشتن فرزند ذکر می‌کنیم. جواب ساده است: پدر و مادر شدن احساسی است که خیلی‌ها میخواهند آن را تجربه کنند، زیرا آنها را مهم و زیبا فرض می‌کنند و واقعاً هم همینطور است. این مسئله به‌ویژه در زنان صادق است، زیرا بدن آنها برای تغذیه و پرورش کودکان ساخته شده است.

کودک درون شما فعال می‌شود. وقتی با صدای بچگانه حرف می‌زنید، مدام جغجغه را تکان می‌دهید یا شکلک درمی‌آورید، احساس سبک بودن و بهتر بگوییم، کودک بودن به شما دست می‌دهد. از ته دل می‌خندید. خنداندن نوزادتان شما را معتاد به خنده و شادی می‌کند. انگار می‌خواهید دوباره کودک شوید. این احساس کودکانه برای شما شادی‌های کوچک اما عمیق و تأثیرگذار به ارمغان می‌آورد.

به محیط اطراف خود بیشتر توجه می‌کنید و بیشتر یاد می‌گیرید. در ابتدا شاید برای خوابیدن، بیرون رفتن برای خرید وسایل خانه، گشت‌وگذار در بازار یا شرکت در میهمانی‌ها دچار محدودیت بشوید، ولی به‌زودی زندگی قدیمی شما جای خودش را با احساس متفاوتی عوض می‌کند، به‌طوری که بیشتر به محیط اطراف خود توجه می‌کنید تا همه‌ی اطلاعات مورد نیاز را برای رشد بچه خود پیدا کنید. مثلاً اگر به پارک می‌روید، به نوع برخورد والدین دیگر با فرزندانشان بیشتر توجه می‌کنید یا شاید برای کسب تجربه با آنها هم‌صحبت شوید. همین‌طور که بچه بزرگ و بزرگتر می‌شود، شما بهترین کتاب‌داستان‌ها را پیدا می‌کنید، موزه‌های بچگانه را می‌بینید، پارک می‌روید، کم‌کم اسم کتابفروشی‌های محل را یاد می‌گیرید و نگهبان پارک را می‌شناسید. این موارد باعث می‌شود که محیط اطراف خود را بهتر بشناسید و دائماً در پی یادگیری بیشتر باشید. 

روابط و حمایت‌های اجتماعی شما گسترده‌تر می‌شود. شاید آمدن یک تازه‌وارد کوچک به خانه‌ی شما باعث شود که در رفتن به برخی محافل دچار محدودیت شوید، اما در مقابل همین تازه‌وارد علتی می‌شود تا شما دوستان جدیدی پیدا کنید که شاید بتوانند دوستان خانوادگی خوبی برای شما بشوند. مثلاً با شرکت در یک کلاس فرزندپروری شما با مادران هم‌سن‌وسال خودتان آشنا می‌شوید و می‌توانید با آنها دوست شوید. همچنین، وجود کودک باعث می‌شود که برخی از اعضای خانواده بیشتر به شما توجه و سعی کنند در امور مختلف شما را یاری کنند. در نتیجه، میزان بیشتری از حمایت اجتماعی دریافت خواهید کرد که همین در افزایش سلامت شما مؤثر است.

احساس همدلی و درک بیشتری خواهید کرد. وقتی خودتان مادر و یا پدر می‌شوید، بهتر می‌توانید سایر مادرها و پدرها از جمله والدین خود را درک کنید. وقتی در تاکسی می‌نشینید و صدای گریه‌ی بچه‌ی مسافر بغلی را می‌شنوید، به‌جای احساس خشم، احساس همدلی می‌کنید. مادر یا پدر بودن کمک می‌کند که به کمک مادر و پدرهای دیگر بروید. احساس همدلی و محبت شما است که باعث می‌شود بزرگ شوید و رشد کنید. این زیباست. 

وقت‌های زندگی خودتان را بهتر پر می‌کنید. یاد روزهای قدیم بیفتید که زمان می‌گذشت و شما فکر می‌کردید من تمام روز را چه کار کردم. مادر و پدر بودن به شما کمک می‌کند تا اوقات زندگیتان را پر کنید، آن هم پر از شادی و احساس زیبای مادر یا پدر بودن.

شادی شما افزایش می‌یابد. با وارد شدن یک تازه‌وارد به زندگی شما پر از هیجان و سرزندگی می‌شود و می‌توانید لحظات شادی را برای خود و خانواده‌تان به همراه بیاورید. وقتی کودک شما کارهای عجیب و غریب انجام می‌دهد، وقتی کلمات را اشتباه بیان می‌کند و وقتی به طرف آغوش شما می‌دود شادی را در درون خود احساس می‌کنید که شاید تا به حال مانند آن را تجربه نکرده بودید.

احساس بودن و بقا را خواهید یافت. وقتی کودک خود را در آغوش می‌گیرد، کودکی که از پوست و خون شما است، احساس ماندگار بودن و بقا می‌کنید، احساسی که به شما کمک می‌کند قدم‌های خود را به سوی آینده‌ای روشن‌تر بردارید. 

کسی را خواهید داشت که بتوانید تجربیات‌تان را به وی منتقل کنید و احساس زایندگی کنید. افرادی که صاحب فرزند هستند احساس زایندگی بیشتری می‌کنند. وقتی والدین از فرزندان خود مراقبت و آنان را راهنمایی می‌کنند، درواقع از نیازهای خود چشم‌پوشی می‌کنند تا توانایی خود را برای مراقبت از نسل آینده گسترش دهند. این سرمایه‌گذاری احساس زایندگی و مولد بودن را به همراه خواهد داشت، احساسی که لازمه‌ی رشد در دوران بزرگ‌سالی است.

 





      

 

پاسخ: تمرکز در لغت یعنی تراکم، فشردگی مجموعه، چکیده، تمرکز در اصطلاح یعنی حفظ و  نگهداری توجه و تمرکز حواس، روی موضوعی معین. همگی می دانیم که بدون تمرکز حواس، یادگیری مثمر ثمرنخواهد بود. از طرفی همه افراد توانایی تمرکز دارند، چون تمرکز نسبی است یعنیکسی نمی تواند ادعا کند کاملا حواس پرت است ویا همیشه تمرکز حواس دارد. اما عدم تمرکز یا حواس پرتی یا منشاء ذهنی و درونی دارد و یا منشاء بیرونی و محیطی. حواس پرتی درونی و ذهنی عبارت است از اشکالات فکری انسان و اندیشه هایی کهموانعی بر سر راه توجه دقیق به مطالعه و تمرکز حواس ایجاد می کنند. این موانع شاملمواردی از قبیل درد، رنج، غم وغصه، نگرانی، گرسنگی و تشنگی، سردی و گرمی، ترس وخشم و شادی، سردرد و … می باشد و حواس پرتی بیرونی و محیطی عبارت است از آنچه که به محیط پیرامون فرد ارتباط پیدا می کند و یا تحریکات غیر عادی که توسطحواس مختلف انسان ایجاد می شوند مانند نور شدید و نور ضعیف، صداهای ناهنجار، روشنبودن رسانه ای صوتی و تصویری و نظایر اینها که ممکن است فرایند تمرکز حواس را با اشکالمواجه کنند. تمرکز حواس هنگام مطالعه کلید اصلی و اساسی درک و فهم مطالب است. و کلید اساسیتمرکز حواس استفاده از روش هایی است که باعث تقویت و پرورش ومهارت در برقراری تمرکزحواس هنگام مطالعه می شوند:

الف) آمادگی برای مطالعه: برای شروع مطالعه، ابتدا بایستی خود را از جهات گوناگون آماده کرد، زیرا حداکثرآمادگی، مقدمه ای برای علاقمندی به مطالعه، ایجاد تمرکز حواس و یادگیری بهتر میباشد. گاهی وجودبیماریهایی مانند زخم معده، میگرن، سردرد و نظایر اینها باعث از بین رفتن تمرکزحواس و مانع مطالعه فرد می شود و فرد تا به دست آوردن تندرستی کامل قادر به برقراریتمرکز حواس و مطالعه ثمر بخش نیست و انگیزه کافی هم برای مطالعه ندارد. خستگی، بی قراری، بی تابی، کوتاهی زمان، دقت نداشتن تمرکز در مطالعه، واکنشهایمنفی نسبت به خود و دیگران، ضعف اعتماد به نفس و نظایر آنها همگی نشانه نبودنآمادگی روانی، بدنی، ذهنی می باشد.

ب) داشتن علاقه به مطالعه: مطالعه ثمر بخش از دو عامل متاثر است: یکی علاقه نسبت به مطالب خواندنی، و دیگریکاربرد ماهرانه فنون مطالعه نسبت به مطلب خواندنی است که سبب می شود تا شخص به مطالعهبیشتر بپردازد، مطالعه بیشتر منجر به بهتر شدن فنون مطالعه می شود، کاربرد فنونبهتر، مطالعه را آسان تر، سریع تر و لذت بخش تر می سازد؛ در نتیجه علاقه خوانندهنسبت به مطالعه افزایش می یابد.

ج) تعیین زمان و مکان مطالعه: یکی از راه های برقراری تمرکز حواس این است که مطالعه در آن ساعت از روز انجامگیرد که برای فرد مناسب تر است. تعیین زمان مناسب و مقدار مطالعه باعث آگاهی از تمام زمینه مطالعه، برقراریتمرکز حواس، عدم سردرگمی، جلوگیری از اتلاف وقت و انرژی و فهم بهتر مطالب میشود. محیط آشنای یک اتاق مشخص، در حینمطالعه موجب انصراف کمتر و تمرکز بیشتر حواس می شود، زیرا لوازم آن اتاق هر روز پیشچشم شما است و کمتر توجهتان را به خود جلب می کند. به علاوه اگر هر روز به وقتمطالعه در اتاق معینی بودید کم کم ذهنتان عادت می کند که به محض رسیدن به آن اتاقآماده تمرکز حواس و فراگیری شود.[1]

د) ترک افکار منفی و داشتن افکار مثبت: فرد باید تصور مثبتی از خود داشتهباشد و به خود اعتماد کند. وقتی می خواهید کاری انجامدهید از گفتن کلماتی همانند نمی خواهم، نمی دانم، نمی توانم و... بپرهیزید. جمله« اینکار محال» است را از دفتر زندگی خود خط بزنید، ترس و بدگمانی و بی ارادگی را ازذهن خود دور کنید و هرگز به خویشتن اجازه ندهید که هیجانات و افکار منفی شما را درخود غرق سازد و تمرکز حواس شما را مختل کند.

ه) طرح سئوال: طرح سئوال یکی از شیوه های مطالعه دقیق و فعالانه است که در تمام اوقات مطالعه، مفید است. طرح سئوال پیش از مطالعه دقیق، فرد را وادار می کند تا به طور فعالانه وبا تمرکز و دقت کافی و با انگیزه و علاقه به مطالعه بپردازد. طرح سئوال هنگاممطالعه یکی از روشهایی است که خواننده را فعال و به طور عمقی او را در گیر مطالعهمی کند وسبب برانگیختن جدیت و تلاش وی به هنگام مطالعه می شود و فرد برای یافتنپاسخ به سوالات بایستی تمرکز حواس خود را حفظ نماید، زیرا در هنگام مطالعه، نمیتوان بدون تمرکز پاسخ سئوالات را پیدا کرد.

و) آگاهی از شیوه های صحیح مطالعه ویادگیری:  برخی از والدین به طور مدام به فرزندان خود می گویند درس بخوانید، مطالعهکنید، ولی هرگز نمی گویند چگونه مطالعه کنید و روشهای صحیح مطالعه را نمی دانند» بنابر این آگاهی از شیوه های صحیح مطالعه و یادگیری چون:تند خوانی، عبارت خوانی،خواندن اجمالی، خواندن تجسمی، و … به خواننده کمک می کند تا تمرکز حواس خود راهنگام مطالعه حفظ نمایند.

ز) جدیت در مطالعه: به محض نشستن پشت میز مطالعه خواندن را با جدیت شروع کنید، چرا که اگر سریعمشغول به کار مطالعه شوید، تمرکز حواس زود به دست می آید با خودتصمیم بگیرید تا مقدار زمانی را برای مطالعه مشخص کنید و خود را به مدت زمانی خاصمحدود کنید. در این زمان از مطالعه دست نکشید، به مطالعه ادامه دهید، اما زمانمطالعه را طولانی نکنید.  

ح) استفاده از رهنما: یکی از شیوه های برقراری تمرکز حواس، استفاده از یک رهنما چون ؛ انگشت سبابه،مداد و … به هنگام مطالعه است. زیرا استفاده از یک رهنما هنگام مطالعه باعث تمرکزحواس بهتر، افزایش سرعت مطالعه، عادت به روان خواندن، جلوگیری از برگشت دوبارهخوانی و اتلاف وقت و جلوگیری از خستگی چشم و ذهن می شود.

ط) خط کشیدن زیر مطالب مهم: استفاده از این روش یکی از شایع ترین راهبردی است که اغلب دانش آموزان ودانشجویان از آن استفاده می کنند. لذا هنگام مطالعه باید با استفاده از یک مداد، ایده ها و مطالب مهم و اساسی راعلامت گذاری نمود. زیرا برای مشخص نمودن ایده ها و مطالب مهم و اساسی و خط کشیدن زیرآنها لازم است با تمرکز حواس و دقت خاصی به مطالعه مشغول شد. پس خط کشیدن زیر مطالبمهم باعث برقراری تمرکز حواس و جلوگیری از حواس پرتی می شود.

 ک) یاداشت برداری هنگام مطالعه: یاداشت برداری نوعی تکرار درس است که هم سبب تمرکز حواس و هم موجب بیشتر به خاطرسپردن مطالب می شود. یاداشت برداری خوب، کاری جدی و فعال است که با اندیشیدنملازمه دارد، لذا برای یاداشت برداری باید هنگام مطالعه فعال بود و لازمه فعالبودن، داشتن تمرکز حواس است و برای برقراری تمرکز حواس جهت نوشتن، هماهنگی چشم ومغز به منزله نوعی یادگیری تجسمی چند بعدی با قدرتی بی نظیر است که تمرکز حواس راتقویت نموده و فهم مطالب و سرعت یادگیری را افزایش می دهد. [2](4)



[1]- چگونه درس بخوانیم؟؛ تالیف: وا لتر پارک

[2]http://www.pezeshk.us





      

5 ـ خوشبختی چیست و چه کسی را خوشبخت میگویند؟ (47 مورد)

پاسخ: «خوشبختی» واژه ای زرّین، زیبا و دل پذیر است که در هر فرهنگ و تمدنی، آرمانی ارزشمند و محبوب شمرده می شود. نگاه افراد به آفرینش و دیدگاه انسان ها به هستی، مبنای تفسیر خوشبختی (سعادت) است. آنان که فقط زندگی را دامنه ای سرسبز و با صفا و ساحلی دل پسند و زیبا می دانند که باید در آن خوب نوشید و خوب پوشید و خوب گردید، خوشبختی را در جلوه هایی هم چون جمال و زیبایی، مال و دارایی، قدرت و توانایی، رفاه و تن آسایی و مقام اجتماعی خلاصه می کنند، و کسانی که آفرینش را آموزشگاهی شایسته برای آموزه های آسمانی می دانند، که فرصت یک بار حضور در آن فراهم می شود و در پی آن، ابدیت و جاودانگی نهفته است، نگاهی فراتر از رخسارهای ظاهری و جلوه های فریبا و زیبا دارند ؛ هستی را هدف مند دانسته، انسان ها را ارزشمند دیده و خود را وظیفه مند در تمامی عرصه ها و صحنه ها، و شادی ها و شیون ها می بینند. خوشبختی در نگاه اینان، رویایی دست نیافتنی، ارمغانی آسمانی و شانسی بی معیار و بی ضابطه نیست، بلکه دستاورد تلاش و کوشش و محصول رنج و زحمت آدمی خواهد بود.[1]

برای خوشبختی دو تعریف کلّی بیان شده است: 1) خوشبختی یعنی رسیدن به لذت بسیار و یا رسیدن به لذت های دایمی در زندگی ؛ 2) خوشبختی عبارت است از: رضایت کلی از زندگی و خشنودی از وضعیت خویشتن.[2] معتقدان به تعریف دوم، بر این باورند که دست یابی به خوشبختی به وسیله جستجو کردنِ ثبات هیجانی و تعادل حیاتی، سودمندتر از زندگی در منتهای درجات هیجان غیرقابل پیش بینی و لذت های اندک زودگذر است.[3] به طور کلی، خوشبختی یا سعادت، حالت و وضعیتی است که با: لذت، آسایش، موفقیت و نیل به آرزوها، و هم چنین: سُرور، بهجت، و رضایت و خشنودی از جریان امور، همراه است.[4]

خوشبخت زیستن، هنری است که به توانایی فایق آمدن بر مشکلات در کوتاه ترین زمان ممکن بستگی دارد. راز خوشبختی صرفا دانستن و اندوختن راه حل ها نیست، بلکه به کارگیری این راه حل ها و استفاده مناسب و به موقع از آن هاست. همه ی آدم ها خواهان زندگی راحت و بدون دغدغه هستند ؛ امّا زندگی پر از مسایل و مشکلات است، به طوری که هر مشکل که حل شود، مشکل دیگر رخ می نماید. از این رو، اگر افراد بدانند و به خود بباورانند که مشکلات، بخشی از زندگی در این جهان اند و باید آن ها را به عنوان امکانات مبارزه و رشد و محرّک های زندگی قلمداد کرد، قدرت و کنترل بیشتری بر زندگی خود پیدا خواهند کرد. نوع نگاه آدمی به حوادث، رابطه ی مستقیم با میزان درد و عذاب ناشی از آن حوادث دارد، یعنی معنایی که انسان از زندگی به دست می آورد سختی ها و دردها معنادارتر می شود و تحمل و تحلیل دردها و ناکامی ها درست تر ، دقیق تر و عمیق تر خواهد بود . به گونه ای که اگر با دیدی روشن و مثبت به یک حادثه نگریسته شود، نکات مثبت و آموزنده ای در آن می توان یافت که تسکین بخش و آرامش دهنده انسان هاست. به عنوان نمونه، توجیه زیبایی که برای یک واقعه می کنیم، از شدّت و عمق ناراحتی و استمرار رنج، جلوگیری می کند. برخی افکار غلط، بزرگ ترین دشمن زندگی افرادند و خسارت و زیان فراوانی بر زندگی وارد می سازند. پاره ای از این باورهای غلط و مخرّب، عبارت اند از: نیاز شدید و غیر اصولی به تأییدشدن از طرف اطرافیان و دیگران، نیاز شدید به جلب توجه بیش از اندازه و نیاز شدید به قدردانی و هم چنین اعتقاداتی از قبیل این که ما قدرت مقابله با غم و غصه و اندوه و آلام و رنج ها را نداریم، و محکوم جبرِ سرنوشتیم. در مقابل، اعتقادات و باورهای سازنده ای وجود دارند که باعث آرامش و آسایش زندگی می شوند، به طور مثال: اعتقاد به این که خدا، پشت و پناه انسان هاست و با تکیه بر قدرت و حمایت او انسان ها به پیش می روند، اعتقاد به این که آن چه در زندگی رخ می دهد، حکمتی دارد و موجب رشد و تکامل در این جهان و اجر و پاداش در آخرت می شود، باور به این که انسان ، ارزشمند است و با تکیه بر ارزش های درونی خود می تواند بهترین باشد و سرانجام، باور به این که: «خواستن، توانستن است» و این که افراد، آن چه را که بخواهند، می توانند روزی به دست آورند. انسان های عاشق خوشبخت، از خوش حال سازیِ دیگران و انجام دادن کار و خدمت به دیگران دریغ نمی ورزند، ترحّم بیش از اندازه بر حال خود روا نمی دارند، از اشتغال بیش از حد به خویشتن پرهیز دارند، در دوستی و محبت ورزی پیشگام اند، از کینه توزی و خشونت به دورند، و دارای نگرش مثبت و عزّت نفس بالایی هستند. آنانی که با دانش و بینش روشن، حقیقت هستی و راز آفرینش را دریافته اند، به خوبی می دانند که با تخیلات، و رویاهای رمانتیک، با افکار و تصوّرات موهوم، نمی توان به ساحل خوشب ختی و سعادت رسید. خوشبختی از آنِ کسی است که نخست، ارزش والای انسانیِ خود را بیابد و از شرافت رفیع خویش در آفرینش آگاه باشد، خود را برده ی نان و نام نسازد، و هیچ گاه شخصیت خویش را تنها در زیبایی های زودگذر و جلوه های ناپایدار دنیا، خلاصه نکند.  


-[1] اشاره به آیه ای از قرآن کریم: «لَیْسَ لِلاْنْسانِ إلاّ ما سَعی؛ جز تلاش و کوشش بهره ای برای انسان نیست». (سوره نجم، آیه 39)     [2]- رویارویی با چالشهای زندگی و فن آوری، کریس. ال. کلینک، ترجمه: علی محمد گودرزی، ص 441 ؛ فرهنگ آفتاب، ج 2، ص 680.         -[3] همانجا.            [4]- برگرفته از کتاب: توحید و تکامل (به ضمیمه سعادت)، مرتضی مطهری، ص 29. 





      

4- آیا دوستی پسر و دختری که بدون گناه است اشکال دارد؟ (76 مورد)

پاسخ: به دلیل اهمیت این موضوع و تعدد سوالات پرسیده شده در این زمینه این مطلب با تفصیل بیشتری ارایه می گردد. بدین منظور در ابتدا مفهوم دوستی بیان شده و شرایطی را که باید یک فرد برای دوستی داشته باشد عنوان می گردد. سپس رابطه دختر و پسر مورد بررسی قرار گرفته و معایب و ضررهای این نوع رابطه برای طرفین بیان می گردد:

هر انسانی میل به محبت کردن و دوست داشتن را در وجود خویش احساس می‏کند. دستورات الهی و روایت‏های ائمه معصومین علیهم‏السلام نیز این اصل را پذیرفته و به جهت دهی صحیح این گرایش پرداخته‏اند. در این آموزه‏ها به حقوق دوستان بر یکدیگر، شرایط دوست خوب، وظایف متقابل دوستان و پرهیز از دوستان بد اشاره شده است.بنابراین میل به دوستی، نعمتی است الهی که باید هدایت شود و در مسیر صحیح قرار گیرد تا انسان را به کمال و تعالی نزدیک سازد. در متون و روایت‏های دینی به زمینه‏های درست و نادرست به کارگیری این غریزه اشاره و بر انتخاب دوستان شایسته تأکید بسیاری شده است؛ چرا که دوست می‏تواند آدمی را به قله کمال و سعادت و یا به جهل و گمراهی رهنمون سازد.در برخی آیات الهی حالت حسرت و پشیمانی آدمی در روز قیامت بر اثر پیروی از دوستان ناباب به خوبی نشان داده شده است، آنجا که می‏فرماید: یَاوَیْلَتَی لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَنًا خَلِیلاً؛ ای وای کاش فلانی را دوست (خود) نگرفته بودم. (فرقان: 28)
در آموزه‏های دینی، شاخصه‏هایی برای انتخاب دوست آمده است که از مهم‏ترین آنها موارد زیر است:

-دیدارش، آدمی را به یاد خدا بیندازد.

-اهل ذکر و مقید به تکالیف دینی باشد.

- آنچه بر خود می‏پسندد، بر شما نیز بپسندد و آنچه را برای خود کراهت می‏دارد، بر شما نیز چنین بدارد.

- مخالف ارزش‏ها و هنجارهای دینی نباشد و دینتان را به تمسخر نگیرد.

در حقیقت، دوست باید آدمی را در پیمودن نردبان قرب و کمال الهی یاری دهد، بنابراین باید نهایت دقت را در دوست‏یابی به عمل آورد و تنها به صرف ملاک‏های ظاهری نمی‏توان کسی را رفیق راه دانست و به او اعتماد کرد، بلکه باید همراهی امین و درستکار برگزید و قلب و دل و جانمان را که گران‏بهاترین گوهر وجودمان است، به آنها سپرد.

دوستی دختر و پسر:

به عقیده بسیاری از جامعه شناسان و روانشناسان منظور از دوستی دختر و پسر، (حداقل در جامعه کنونی کشور ما) آن رابطه‏ای است که صمیمانه و گرم و عمدتا پنهانی باشد که از طریق دیدارهای مخفیانه، رد و بدل کردن نامه، ارتباط تلفنی و ... ایجاد می‏شود. بی‏شک این نوع دوستی‏ها از نظر عقل، دین، عرف، تجربه و... نادرست است، چرا که از نظر دین همه دوستان در قیامت دشمن یکدیگر می‏شوند، مگر آن دوستی‏هایی که اساس آنها بر تقوا باشد. از آنجا که اسلام می‏خواهد با حفظ حریم‏ها، سلامت فردی و اجتماعی را برای پیروان خود تضمین کند و از طرفی دوستی دختر و پسر فاقد شرایطی است که از نظر دین اسلام مجاز دانسته شده است بنابراین وجود این نوع روابط به خیرو صلاح  فرد نیست. 

پی‏آمدهای اجتماعی روابط ناسالم: 

نخستین ثمره روابط ناسالم بین دختر و پسر و شکسته شدن قبح چنین روابطی، ایجاد روحیه بی‏اعتمادی نسبت به همسر آینده است و این ذهنیت آزار دهنده در او شکل می‏گیرد که آیا او پیش از این، چنین رابطه‏ای را تجربه کرده است یا خیر؟ این بی‏اعتمادی و شک هیچ‏گاه او را رها نکرده و سرانجام، بنیان مستحکم خانواده وی را به مخاطره می‏اندازد. بنابر آخرین تحقیقات، افرادی که پیش از ازدواج چنین روابطی با هم داشته‏اند، پس از ازدواج نیز در حل مشکلات خود عاجزند؛ چرا که نسبت به یکدیگر بسیار بدبین هستند. افزون بر این، دوستی‏های ناسالم موجب می‏شود دختر و پسر به صورت ابزاری درآیند که هر روز تغییراتی در آرایش، پوشش و حرکات و رفتارشان بدهند که این، چیزی جز سرگرم شدن به کارهای بی‏ارزش و دوری از هدف اصلی، یعنی شناخت خود و شکوفایی خلاقیت‏ها و بازماندن از قله کمال نیست. در نهایت یکی از مهم ترین پیامدهای نامطلوب این نوع روابط غرق شدن در عشق‏های کاذب و دوستی‏های ناشایست است، که فرجامی جز دوری از معنویت، بیزاری از فرهنگ خودی و گرایش به فرهنگ بیگانه ندارد.





      

3- چرا ماهواره را چیز خوبی نمی دانند؟(83 نفر)

در جلسات گفتمان دینی جوان 83 نفر سوال فوق را پرسیده اند که پاسخ آن را در کتاب آسیبها درمان دارد چاپ نموده ایم.

پاسخ: طبق آخرین آمار سایت های معتبر مربوط به صنعت ماهواره می توان گفت که امروزه حدود 90 ماهواره در جهان فعالیت می کنند که این تعداد ماهواره امواج حدود 7000 شبکه تلویزیونی را ارسال می کنند. از بین این 90 ماهواره امواج حدود 30 تا 35 ماهواره آسمان کشورمان را پوشش می دهد. این تعداد ماهواره امواج حدود 3000 شبکه را بر آسمان ایران می افشانند. از این همه شبکه مسلما تعدادی نیز به پخش برنامه های مضر و مخرب برای خانواده ها و حتی مستهجن و مبتذل اختصاص یافته اند. از طرفی ماهواره یک فناوری تقریبا جدید است و انسان ها نسبت به فناوری های جدید کنجکاوند و دوست دارند آن را تجربه کنند. مثل تلفن، رادیو، تلویزیون و تلفن همراه. این کنجکاوی به تدریج باعث آشنایی آنها با این شبکه ها شده و به تدریج با الگو گرفتن از برنامه ها، بنیان های خانواده دچار فروپاشی می گردد. فرجا... سلحشور بازیگر و کارگردان سریال  معروف  یوسف پیامبر در باره رسانه ای مانند ماهواره می گوید: "هر رسانهای معایبی دارد و محاسنی، معایب ماهواره در ترویج فرهنگ ابتذال و در تبلیغات مسمومی است که توسط آن منتشر میشود. با ابتذال، اخلاق را از بین میبرند و با تبلیغات مسموم میتوانند انسانها را مسخ و آنها را نسبت به ارزشها و فرهنگ دینی و ملیت و مذهب خودشان بیگانه کنند". وی یادآوری نموده است که این رسانه یک حسن هم دارد و آن اینکه همانطور که دشمن میتواند علیه ما جنگ فرهنگی به راه بیاندازد، ما هم می توانیم با ایجاد شبکه های متعدد ماهواره ای از قدرت فراگیری و گسترده بودن مخاطبانی که تحت پوشش این رسانه هستند استفاده کنیم و حرفمان را بزنیم. بنابراین تکنولوژی هایی مانند ماهواره شبیه چاقوی دولبه ای می مانند که هم می توان ازآنها حُسن استفاده و هم سُوء استفاده نمود. حتی برخی از کارشناسان و متخصصان علوم پزشکی نیز مضراتی را برای این رسانه عنوان نموده اند. آنها عنوان نموده اند که تاثیرات منفی ماهواره بر بدن انسان عبارتند از: سقط جنین در زنان باردار و  بروز عوارض مادرزادی و ژنتیکی درنوزاد  آنها، تاثیر منفی روی سیستم مغز و اعصاب و تعادل انسان و اثرات مضر بر پرده گوش و سیستم شنوایی و حتی بروز اختلالات قلبی وعروقی در انسان ...

 





      

 

2- شرایط توبه و مراحلش چیست؟  

بعضی از شرایط توبه واجب و اساسی است ، بعضی مستحب . شرایط اساسی توبه چند چیز است:

1- انسان جداً از گذشته پشیمان شود .    2- تصمیم جدی بگیرد که در آینده آن کار را نکند . 3- بعد از پشیمانی نسبت به ذشته و تصمیم نسبت به آینده با اخلاص به پیشگاه ذات اقدس اله عرض کند و بگوید : خدایا آمدم.

چرا دست یازم چرا پای کوبم           مرا خواه بی دست و پا می پسندد

نه رو به قبله بودن لازم است ، نه آب توبه خوردن و نه طهارت ظاهری مثل وضو و غسل ، فقط بگوید : خدایا آمدم . این اساس توبه ست و بقیه تشریفاتو مستحبات است مثل : ر به قبله بودن ، غسل توبه نمودن ، ذکر خاص گفتن. به هر حال خود توبه در حکم آب است و انسان را شستشو می دهد ، این طور نیست که توبه دشوار باشد. 

2- چه کیم که بعد از توبه مجدداً آلوده نشویم؟  

مراقبت کنید . مراقبت یعنی مراقب خود بودن . رقیب از رقبه به معنی گردن گرفته شده است کسی که در امتحانات سر می کشد تا ببیند دیگران تقلب نکنند به او می گویند رقیب.گفته اند رقیب خود باشید ، همیشه گردن بکشید ببینید چه کسی سراغ شما آمده است، چه کسی می خواهد به جای شما بنشیند ، شیطان آمده است یا فرشته ، اگر خدای نا کرده انسان لغزید این طور نیست که برای همیشه محروم شود. خداوند توبه او را قبول می کند و می پذیرد.

3- چه کنیم که بر افکار خود به ویژه افکار شیطانی پیروز شویم؟

مراقبت برای همین است به ما گفته اند هر کاری انجام می دهید بگویید « بسم الله ارحمن الرحیم» یعنی هر کاری می خواهید انجام دهید طوری باشد که در مدخل ورودی آن بتوان گفت : خدایا به نام تو . این عمل دو دستور به ما می دهد یکی این که هر کاری را بدون مطالعه و تفکر و عاقبت سنجی انجام ندهیم ، دوّم این که کاری را انتخاب کنیم که بتوانیم بگوییم خدایا به نام تو . چنین کاری ، یا واجب است یا مستحب حرام و مکروه را که نمی توان به نام خدا انجام داد اگر ما این کار را انجام دادیم شیطان در اسارت ما قرار می گیرد. 

4- آیا کسی که شیطان وجود او را تسخیر کرده ، نماز او به حساب شیطان مانند او گذشته می شود؟

خیر ، نماز او به حساب خودش نوشته می شود منتها جزءکسانی است که « خَلَطو عَمَلاً صالِحاَ وَ آخَرَ سَیِّئاً »

افراد چند گروهند : بعضی ها منضه محض هستند که در نامه عمل آن ها جز تباهی و سیاهی چیزی نیست ، این ها کسانی اندکه« خَتَمَ اللهُ عَلی قُلُُوبِِِِهِم» گروه سوم کسانی اند که « خَلَطو عَمَلاً صالِحاَ وَ آخَرَ سَیِّئاً » گاهی به طرف فضیلت و گاه به طرف رذیات حرکت می کنند ، این ها مادامی که تسلیم شیطان نشوند و عقائدشان محفوظ باشد امید نجات دارند و نماز و عبادات این ها به حساب خودشان است ، چون اصل عقیده را حفظ کرده اند اجازه دادهاند بیگانه در مسائل عقیدتی به جای ایشان تصمیم بگیرد.





      

1- ربا خواران چگونه در روز قیامت محشور می شوند؟

 در تفسیر آیه 275 سوره بقره درباره رباخواران آمده است: رباخوار در قیامت همچون دیوانگان محشور مى‏شود، چرا که در دنیا روش او باعث به هم خوردن تعادل جامعه شده است.

 «الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لاَ یَقُومُونَ إِلاَّ کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُواْ إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا فَمَن جَاءهُ مَوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّهِ فَانتَهَىَ فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اللّهِ وَمَنْ عَادَ فَأُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ»

 کسانى که ربا مى‏خورند، (از گور) برنمى‏خیزند مگر مانند برخاستن کسى که شیطان بر اثر تماس‏، آشفته‏سرش کرده است‏. این بدان سبب است که آنان گفتند: (داد و ستد صرفاً مانند رباست‏) و حال آنکه خدا داد و ستد را حلال‏، و ربا را حرام کرده است‏. پس‏، هر کس‏، اندرزى از جانب پروردگارش به او رسید، و (از رباخوارى‏) باز ایستاد، آنچه گذشته‏، از آنِ اوست‏، و کارش به خدا واگذار مى‏شود، و کسانى که (به رباخوارى‏) باز گردند، آنان اهل آتشند و در آن ماندگار خواهند بود.

 توضیحات:

 «ربا»، در لغت به معناى زیادى و افزایش است و در شریعت اسلام به معناى زیاده گرفتن در وام یا بیع است. مورد ربا، یا پول است یا جنس. گاهى پول را قرض مى‏دهند و بیش از آنچه داده باز پس مى‏گیرند، که این رباى در وام است و گاهى جنسى را مى‏دهد و مقدار بیشترى از همان جنس را تحویل مى‏گیرد، که این نیز در مواردى ربا مى‏شود.

 رباخوار، به کسى تشبیه شده که شیطان او را خبط کرده است. «خَبط» به معناى افتادن و برخاستن و عدم تعادل به هنگام حرکت است.

 رباخوار در قیامت همچون دیوانگان محشور مى‏شود، چرا که در دنیا روش او باعث به هم خوردن تعادل جامعه شده است. ثروت پرستى، چشم عقلش را کور کرده و با عمل خود چنان اختلافات طبقاتى و کینه را بر مى‏انگیزد که فقر و کینه سبب انفجار شده و اصل مالکیّت را نیز متزلزل مى‏کند. براى این افراد، گویا ربا اصل و خرید و فروش فرع است، فلذا مى‏گویند: بیع و معامله هم مثل رباست و تفاوتى ندارند.

 انتقاد از رباخوارى، ربا گرفتن و ربا دادن، از ابتداى اسلام مطرح بوده است. خداوند در سوره روم که در مکه نازل شده است، مى‏فرماید: «وَمَا آتَیْتُم مِّن رِّبًا لِّیَرْبُوَ فِی أَمْوَالِ النَّاسِ فَلَا یَرْبُو عِندَ اللَّهِ» یعنى آنچه به قصد ربا مى‏دهید تا براى شما در اموال مردم بیفزاید، بدانید که نزد خداوند افزون نمى‏شود. سپس در سوره آل‏عمران با فرمان «لاتأکلوا الرّبا» از آن نهى شده و بیشترین انتقاد از رباخوارى در همین آیات آمده است. ضمناً آیه «وَأَخْذِهِمُ الرِّبَا وَقَدْ نُهُواْ عَنْهُ» یادآور مى‏شود که در مذهب یهود نیز «ربا» حرام بوده، همچنان که این حرمت در تورات ذکر شده است.

 آیات مربوط به ربا، به دنبال آیات انفاق آمده است تا دو جهت خیر و شر را که توسط مال و ثروت پدید مى‏آید مطرح کند. انفاق یعنى دادن بلاعوض و ربا یعنى گرفتن بلاعوض. هر آثار خوبى که انفاق دارد، مقابلش آثار سوئى است که ربا در جامعه پدید مى‏آورد. به همین دلیل قرآن کریم مى‏فرماید: «یَمْحَقُ اللّهُ الْرِّبَا وَیُرْبِی الصَّدَقَاتِ»؛ خداوند ثروت به دست آمده از ربا را نابود، ولى صدقات را افزایش مى‏دهد.

 تهدیدهایى که در قرآن براى اخذ ربا و پذیرش حاکمیت طاغوت آمده،براى قتل، ظلم، شرب خمر، قمار و زنا نیامده است. حرمت ربا نزد تمام فرق اسلامى، قطعى و از گناهان کبیره است. وقتى به امام صادق علیه‌السلام خبر دادند که فلانى رباخوار است، فرمود: اگر قدرت مى‏داشتم گردنش را مى‏زدم. همچنان که حضرت على علیه‌السلام وقتى با رباخوارى مواجه شد، از او خواست توبه کند، وقتى توبه کرد او را رها کرد و به دنبال آن فرمود: رباخوار را باید از عمل خود توبه دهند، همچنان که از شرک توبه مى‏دهند.

 از امام باقر علیه‌السلام نقل شده است که فرمود: خبیث‏ترین درآمدها، رباخوارى است و رسول خدا صلى الله علیه وآله فرموده‏اند: هرگاه خداوند اراده هلاک قریه‏اى را داشته باشد، رباخوارى در آن قریه ظاهر مى‏شود و خداوند، فرد رباخوار، وکیل، شاهد و کاتب ربا را لعنت کرده است از این رو در حدیث مى‏خوانیم: رباخواران، در قیامت همچون دیوانگان محشور مى‏شوند.

امام صادق علیه‌السلام علت تکرار آیات ربا را آماده سازى ثروتمندان براى کار خیر و صدقات مى‏داند و مى‏فرماید: چون از یکسو «ربا» حرام است و از طرف دیگر کنز و انباشتن ثروت به صورت راکد نیز حرام است، پس چاره‏اى براى ثروتمندان جز انفاق و یا کارهاى تولیدى مفید باقى نمى‏ماند. همچنان که درباره علت تحریم ربا گفته‏اند: رباخوارى مانع جریان پول در مسیر تولید و کارهاى عام المنفعه است و به جاى تلاش و فکر و بازو، فقط از سود پول بهره‏گیرى مى‏شود لذا ربا تحریم شده است.

 از امام صادق علیه‌السلام روایت شده است که فرمودند: «لو کان الرّبا حلالا لترک الناس التجارات» اگر ربا حلال بود، مردم کسب و کار را رها مى‏کردند و از امام رضا علیه‌السلام نیز نقل شده است که فرمودند: اگر ربا شیوع پیدا کند راه قرض دادن بسته مى‏شود ضمناً چون احتمال در دام ربا افتادن در امور اقتصادى زیاد است، در احادیث آمده است: «من اتّجر بغیر فقه فقد ارتطم فى‏الربا»؛ هرکس بدون دانش و آگاهى از مسائل تجارى وارد تجارت شود، گرفتار ربا مى‏شود. 

آثار ربا:

 گرفتن پول اضافى، بدون انجام کارى مفید و یا مشارکت در تولید، نوعى ظلم و اجحاف است که موجب پیدایش دشمنى و قساوت مى‏شود. ربا دهنده به دلیل بدهى‏هاى تصاعدى، گاهى ورشکست و مجبور به قبول انواع ذلت‏ها و اسارت‏ها مى‏شود. ربا، تعادل جامعه را بر هم زده و موجب تقسیم جامعه به دو قطب مستکبر و مستضعف مى‏شود.

 با توجّه به این آثار تخریبى، نه تنها در شریعت اسلام، بلکه در تمام ادیان آسمانى ربا تحریم شده است. اما برخى به بهانه‏هایى مى‏خواهند ربا را توجیه کنند و به دنبال راه فرار هستند. کلاه شرعى ساختن، همانند حیله یهود براى گرفتن ماهى در روز شنبه، نوعى بازى بیش نیست و قرآن از این گونه بازى‏ها انتقاد کرده است.

 ربا، آثار تخریبى خود را دارد هرچند که جوامع انسانى آن را در سیستم اقتصادى خود پذیرفته باشند. علت پیشرفت جوامع غربى، توجه به علم و صنعت است، نه اینکه رباخوارى موجب ترقى آنها شده باشد.

 

 





      

 

 

 

وحید جلیلی فارغ التحصیل رشته معارف اسلامی و اقتصاد در مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه امام صادق(ع) است. او در جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی فعال است و در سابقه فعالیت‏های فرهنگی خود سردبیری ماهنامه نیستان، روزنامه ابرار، ماهنامه سوره و نشریه راه را دارد. بخش نخست گفتگوی خواندنی رجانیوز با وحید جلیلی را در ادامه از نظر می‏گذرانید:

-بحث اصلی ما این است که- در شرایط فعلی - خطری جامعه را تهدید می‌کند؛ که ما از این خطر به «طلسم[1] یکسان‌پنداری توسعه و الگوی پیشرفت اسلامی» تعبیر می‌کنیم. از آنجا که «نظام‌سازی اسلامی» امر جدیدی در دنیاست، مفاهیمی که از سوی ادبیات انقلاب ذیل نظام‌سازی اسلامی در جامعه مطرح می‌شود، چون مفاهیمی جدید هستند این خطر وجود دارد که مفاهیم قبلی- که در باره نظام‌سازی مدرن است- تغییر شکل ظاهری بدهند و بعد به‌جای مفاهیم اسلامی مطرح شوند. نمونه بارز این موضوع، بحث عدالت است که اگر در اسلامیت آن دقت نشود، ممکن است نتیجه گفتمان عدالت این بشود که عده‌ای بگویند ما اگر بتوانیم ضریب جینی را کاهش بدهیم، عدالت مورد نظر انقلاب محقق شده است؛ یعنی از همان مفاهیمی که در تمدن مدرن مطرح هستند، استفاده کنند و آنها را جایگزین مفاهیم اسلامی کنند. سئوال مشخص ما از شما این است که از فضای انتخابات چگونه استفاده کنیم که دشمنی به نام توسعه را که همه ارزش‌های ما را به نحوی به چالش می‌کشد، به چالش بکشیم؟

وقتی قرار است بحث در سطح گفتمان انقلاب اسلامی مطرح شود، باید توجه داشته باشیم گفتمان انقلاب اسلامی از امام(ره) جدا نیست. به یک معنا مبدع و احیاگر این گفتمان، حضرت امام(ره) است. اگر گفتمان انقلاب اسلامی را ذیل امام ببینیم و او را طراح این نظام و رهبر انقلاب اسلامی بدانیم، روش‌شناسی ما شاید با آنچه که در ابتدا فرمودید، کمی متفاوت شود.

امام به همان اندازه که در مرزبندی با به اصطلاح مفاهیم غربی حساسیت دارد و با تجدد مرزبندی می‏کند، به همان اندازه هم با تحجر مرزبندی دارد و اگر ما می‌خواهیم به سمت یک الگو برویم، باید توجه داشته باشیم که الگوی امام با نقد همزمان تحجر و تجدد پیش می‌رود و اگر ما صرفاً بخواهیم به یک کفه این ترازو بیشتر توجه کنیم، به نظر من از رویکرد امام دور شده‌ایم. در این حالت دیگر نباید انتظار داشته باشیم به برکات و نتایجی که در تفکر و رویکرد حضرت امام هست، دست پیدا کنیم. ممکن است به یک‌سری چیزهایی برسیم، ولی دیگر تطبیق دقیق و کاملی با تفکر حضرت امام و گفتمان انقلاب اسلامی نخواهد داشت. به نظرم این نکته مهمی است.

در گفته‌های شما این نکته هست که می‌خواهیم دشمنی به اسم توسعه را به حزب‌اللهی‌‌ها تذکر بدهیم. من می‌خواهم بگویم اگر قرار است ذیل گفتمان امام و انقلاب اسلامی حرف بزنیم، دشمن‌شناسی ما باید کامل باشد. امام می‌فرمایند: «خون دلی که پدر پیرتان از متحجرین خورده است، از هیچ‌کس دیگری نخورده است».

آقا می‌فرمایند من در دهه 50 نامه‌ای خدمت امام نوشتم ـ‌امام در آن زمان در نجف تشریف داشتندـ و گفتم:«آقا خیلی‌ها اذیت‎مان می‌کنند. ساواکی‌ها یک‌جور، منافقین یک‌جور، روشنفکر‌ها یک‌جور، ولی از همه بدتر هم‌لباس‌های خودمان هستند.» این تعبیر آقاست. آقا می‌فرمایند: «امام یک جمله پاسخ مرا دادند که اینجا هم همین‌طور است!» و مرا دلداری دادند. به نظرم این نکته بسیار مهمی است و باید به آن توجه جدی کرد و به قول شهید آوینی در نهایت چالش اساسی ما با اسلام امریکایی است.

- ادبیات انقلاب چنین چالشی را با ادبیات تحجر دارد. اما نقش این تحجر در اینکه اجازه نمی‌دهد انقلاب از مسئله توسعه غربی عبور کنید، چیست؟

احسنت! امام اگر حرفی می‌زند، بر اساس مبانی دینی است، بر اساس مبانی معرفتی اسلامی حرف می‌زند و در دل این منظومه معرفتی، رشد و تعالی را به تمامی و به کمال می‌بیند و به جامعه خودش عرضه می‌کند. اگر کسانی باشند که ظرفیت‌ها و قابلیت‌های دین و رسالت دین را برای رشد آحاد و جوامع، انکار کنند، اگرچه با تابلوهای دینی هم باشند که کم هم نیستند، اینها بر سر راه این رشد و تعالی مانع خواهند بود. ‌نمونه کاریکاتوری، اما جدی آن را در طالبان داریم، در کشور خودمان هم مدل‌های شیعی و سنی آن را داشته‏ایم، حالا مدل‌های مدرن آن هم آمده.

این بحث در این مقطع بحث بسیار خوبی است که الان مجموعه متحجرین و متجددین مشغول تنظیم مدل‌ها و الگوهایی از اسلام و مدرنیت هستند که با همدیگر همخوانی داشته باشند و در عین حال الگوی انقلاب اسلامی نباشند، بنابراین فقط به عنوان یک تذکر خواستم بگویم که در نوع جهت‌گیری‌های‎مان در مباحث باید همزمان به هر دو جنبه نگاه کنیم که به هیچ‌کدام از اینها دچار نشویم.

-شما بحث را این‌گونه تکمیل کردید که تحقق آرمان‌های گفتمان انقلاب اسلامی- که ما از آن به ادبیات انقلاب تعبیر می‌کنیم و البته امام خامنه‌ای را هم ذیل و شارح امام‌خمینی تعریف می‌کنیم- با دو مانع روبرو است: از یک طرف ادبیات تجدد و رنسانس سعی می‌کند آن را تحریف کند، از سوی دیگر هم ادبیات تحجر موجب می‌شود ظرفیت لازم برای ظرفیت‌سازی مفهومی و انگیزشی، برای نیروهای انقلاب، مردم درون جمهوری اسلامی و مردم منطقه ایجاد نشود؛ که آنها به کمک آرمان‌های انقلاب بیایند و آرمان‌های انقلاب بتواند بر تمدن روبروی خودش که تمدن استکباری مدرنیته است، غلبه کند. اگر نکته‌ای دارید بفرمایید، استفاده می‌کنیم.

تعبیر من این است که نباید دچار انفعال شد، نه در برابر تجدد، نه در برابر تحجر و اینکه ما بگوییم صرفاً در برابر تمدن استکباری غرب قرار داریم، این‌جور نیست و این طرف هم تفکر متحجرانه وجود دارد. یعنی می‌بینید که تفکر ارتجاعی متحجرانه با پوسته دینی هم ضربه‌های مهمی به انقلاب اسلامی زده و هنوز هم می‌زند. این دو با هم پیوند هم دارند و شاید حتی نشود خیلی هم اینها را از هم جدا کرد. اتفاقاً یکی از مباحثی که بد نیست به آن پرداخته شود، این است که اینها در آبشخورها یک‌ جایی به هم می‌رسند. وقتی وهابیت این‌جور خوب با کاخ سفید چفت می‌شود، احتمالاً مبانی مشترکی دارند. می‌خواهم بگویم چه بسا ما در این بحث‌ها کم‌کاری کردیم که وقتی وارد بحث بشویم، مفصل‌تر صحبت خواهم کرد.

*کم توجهی به تبیین مفهوم تحجر در فعالیت های پژوهشی حزب الله

متأسفانه ما در تبیین تحجر، خیلی ضعیف عمل کردیم، یعنی اگر به 20 سال گذشته نگاه کنید، در تبیین فمینیسم، سکولاریسم، لیبرالیسم و... ده‌ها عنوان کتاب و جزوه به چشم می‌خورد، اما همین الان در اینترنت بزنید تحجر، فکر نمی‌کنم بیشتر از انگشتان یک دست، مقاله و کتاب پیدا کنید، البته از جانب بچه حزب‌اللهی‌‌ها می‌گویم. به نظرم این یکی از دلایلی است که ما در برخی از مقاطع دچار نابسامانی‌هایی شده‌ایم و در تبیین تهدیدهای انقلاب اسلامی دچار عدم توازن شده و نتوانسته‌ایم اینها را به‌درستی تبیین کنیم، درحالی که به نظرم اگر آن ادبیاتی که امام راهش را باز کرد، دنبال می‌کردیم، برایمان نتایج خیلی خوبی داشت.

-مقصود شما از تحجر چیست؟

در یکی از انتخابات‌های اخیر، درباره تحجر بحثی کردم. یک جا از من سئوال شد امروز مصداق تحجر کیست؟ گفتم: «کارگزاران!» گفتند: «یعنی چه؟ اینها که مظهر تجدد هستند». گفتم: «وقتی ما تحجر را خوب تعریف نمی‌کنیم، اینها می‌شوند مظهر تجدد، درحالی که اینها مظهر تحجر هستند». در نگاه امام، تحجر یعنی چشم بستن از رسالت های جهانی و مسئولیت های سیاسی و اجتماعی دین  و  فرو کاستن دین در ابعاد فردی و اخلاقی و... الان عَلَم اینها چیست؟ اخلاق! دائماً دارند نقد می‌کنند که چرا در جامعه ایران اخلاق نیست. از خاتمی و سروش گرفته تا کسانی که اهل تشرع هم هستند و بعضاً نماز شب هم می‌خوانند. آقای مهدوی می‌گفت من در سفر و حضر با آقای بازرگان بودم؛ نماز شبش ترک نمی‌شد. می‌خواهم بگویم در تبیین تحجر متأسفانه خیلی ضعیف عمل کردیم. امام می‌گویند: «مملکتی که در خط اسلام محمدی(صلی الله علیه وآله وسلم) و مخالف با استکبار، پول‌پرستی، تحجرگرایی و مقدس‌نمایی است، همه افرادش باید بسیجی باشند.» می‌خواهم بگویم اگر همزمان به همه این ارکان توجه کنیم، رسیدن به این مدل خیلی تسهیل خواهد شد که اگر بحث امروز ما انتخابات باشد، نمونه‌های عینی و مصداقی آن را در حد بضاعت خودم عرض خواهم کرد.

- ادبیات انقلاب یا به تعبیر جنابعالی گفتمان امام شاخص‌ها و اصولی مثل عدالت و استکبارستیزی دارد. با توجه به بحث موانع بالاخره آن ساختارهایی که می‌خواهیم برای استکبارستیزی برنامه‌ریزی کنند، با تهدیدهایی از سوی ادبیات توسعه روبرو هستند. آیا شما متحجرین را به این شکل مانع می‌دانید یا فضای بحث شما شکل دیگری است؟

اول به بحث اول شما یک خدشه وارد کنیم.

*بررسی عملکرد جریان تجدد در ایران بر اساس مبانی علمی خودشان، نشان دهنده عدم پایبندی جریان تجدد به مبانی علمی مدرن

- البته بحث بنده نبود، بحث آقایانی بود که...

بله، به استناد همین می‌گویند استکبارستیزی یعنی تنش‌زایی! اتفاقاً یکی از مشکلات ما همین است. نمی‌دانم این به ضعف ما برمی‌گردد یا به رندی و زرنگی روشنفکر‌ها و لیبرال‌ها که بلدند چه‌طور حساسیت‌های ما را تحریک کنند و ما را دور بزنند. من می‌گویم بیاییم با آقایان این‌جوری بحث کنیم و بگوییم همان توسعه‌ای که شما می‌گویید. ببینیم اینها عمل خودشان را با عَلَم خودشان تنظیم می‌کنند؟

بیاییم این دو را با هم محک بزنیم. یک مشکل عمده ما این است که در مواجهه با این‌جور آدم‌ها؛ با آدم‌های علمی و صادقی روبرو نیستیم که بگوییم اینها دارند بر اساس یک‌سری مبانی فکری عمل می‌کنند. می‌گویید توسعه. اساس اقتصاد بر مزیت نسبی است. من می‌توانم در بعضی از حوزه‌ها این مبنا را قبول کنم و بگویم آقا! مگر شما مزیت نسبی نمی‌گویید. مثلاً در حوزه اقتصاد هنر، اقتصاد سینما، عالم پر است از خشونت و سکس و... من می‌خواهم اقتصادی نگاه کنم و به سمت توسعه با همین معنایی که شما می‌گویید بروم. آیا باید بروم عیناً هالیوود را تقلید کنم؟!

مزیت نسبی من در چیست؟ اتفاقاً مزیت نسبی من این است که فیلم‌های معنوی بسازم که در آنها سکس و خشونت نباشد. از لحاظ اقتصادی هم این به نفع من است. اینها مباحثی است که در اقتصاد بحث شده‌است. من خودم رشته‌ام اقتصاد بوده. سر کلاس‌ها دائماً به ما می‌گفتند مدل رقابت کامل. هر وقت بازار، انحصاری شد، دخالت دولت فلان است و بهمان. تنها چیزی که در آن از رقابت دفاع نمی‌کنند، رقابت در علم اقتصاد است. بازار علم اقتصاد باید یک بازار کاملاً انحصاری باشد و صرفاً نظریه‌های کلاسیک و نئوکلاسیک در آنها مطرح شوند، هیچ بنگاه جدیدی نباید در علم اقتصاد مطرح شود، حتی اگر خاستگاه آنها خودِ غرب باشد. شما الان می‌توانید با مبانی اقتصاد نهادگرای (Economics Institutional) خود آنها بیایید چالش‌های جدی با اقتصاد کلاسیک و نئوکلاسیک خود اینها بکنید و کلی مزیت‏های نسبی‌جامعه بومی خودتان را با استفاده از همان مبانی و استفاده از همان روش‌های علمی اثبات کنید.

در بحث توسعه صادرات یکی از مباحث مهم را که گمانم آقای فرشاد مؤمنی در کتاب «علم اقتصاد و بحران در اقتصاد ایران» بحث کرده این است که شما می‌خواهید صادرات‌تان را گسترش بدهید. ژاپن چگونه صادرات خود را گسترش داد؟ با کار فرهنگی. ابتدا سریال فوتبالیست‌‌هایش کل ایران را می‌گیرد، کره جنوبی با یانگوم و جومونگ می‌آید، شما این همه مزیت فرهنگی دارید، مزیت‌ فرهنگی برای شما مزیت اقتصاد‌ی ایجاد می‌کند. این یک امر اثبات‌شده در اقتصاد امروز است و شما می‌توانید مزیت فرهنگی خودتان را به مزیت اقتصادی تبدیل کنید. فیلم یوسف شما می‌رود و 25 کشور اسلامی را خلوت می‌کند. خیابان‌های لبنان را خلوت می‌کند، ولی حلقه‌ی بعدی آن نمی‌آید. می‌خواهم این را عرض کنم که ما دو سطح بحث برای نقد چهارچوب‌های توسعه در کشور خودمان داریم. یک بحث، بحث مبانی است. من می‌گویم اگر در این بخش با اینها چالش کنیم، خیلی به اینها آوانس داده‌ایم.

*تحلیل های جهت دار دانشمندان علوم اجتماعی ایران در انتخابات88 نمونه ای از عدم پایبندی جریان تجدد در ایران به مبانی علمی مدرن

-یعنی دانشمندان توسعه در کشور ما بی‌سوادند؟

شاید سواد هم داشته باشند، ولی خیلی بر اساس منفعت شخصی و طبقاتی عمل می‌کنند، یعنی علم برای‌شان اصالتی ندارد. نمونه‌اش در همین انتخابات اتفاق افتاد. مثال می‌زدم می‌گفتم طرف سیکل ندارد، شما به او می‌گویید دیدی اثبات کردیم تو دکترا نداری؟! می‌‌گوید خب الحمدلله! تا فوق‌لیسانسش را پذیرفت.

طرف جمهوریت و دموکراسی را قبول ندارد به او می گوییم دیدی معلوم شد ولایت مطلقه فقیه را قبول نداری !به همان چیزی که خودشان می‌گویند پایبند نیستند. مگر شما نمی‌گویید علم یعنی مشاهده روش‌مند واقعیت؟ قضاوت ارزشی نکنید! در همین انتخابات اخیر اینها چه کار کردند؟ مشاهده روشمند واقعیت کردند؟

- اشکال به پوزیتیویست‌ها همین است دیگر...

هر چقدر که طرف نسبت به واقعیت جامعه خودش کورتر و منکرتر بود، دانشمندتر بود، یعنی در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران می‌رفتید، هر کس که واقعیت‌ بزرگ‌تری را انکار می‌کرد، او عالم‌تر بود. 24 میلیون آدم را انکار می‌کردند و می‌گفتند ببینید ما دانشمند هستیم! یعنی کاملاً ایدئولوژیک، ایدئولوژیک به معنای آگاهی کاذب.

*چرخش سازمان مجاهدین از ایده های سوسیالیستی به ایده های لیبرالیستی؛ نمونه ای دیگر از عدم پایبندی جریان تجدد به مبانی علمی مدرن

حرف من این است که ما داریم آوانس‌هایی به اینها می‌دهیم. یعنی این را مفروض می‌گیریم که بله شما بالاخره یک اصولی دارید و به آن اصول وفادارید. من می‌گویم اصلاً در مورد اینها چنین چیزی صحت ندارد، یعنی اینها حتی پایبند به لیبرالیسم هم نیستند، برای همین است که می‌بینید طرف تا دیروز آخرِ سوسیالیسم بوده، امروز آخرِ لیبرالیسم است. سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی یک روز سرپنجه نگاه کمونیستی و سوسیالیستی در ایران بوده، امروز شده سرپنجه نگاه  لیبرالیستی  و امپریالیستی و... به نظرم خیلی اشتباه است که ما به اینها بگوییم شما دارید با مبنا عمل می‌کنید. اول باید این را رسوا کرد، چون اگر این را پذیرفتید، اگر کسی قرار باشد بر اساس اصول عمل کند، یک‌مقدار قدرت مانورش کم می‌شود و بعضی جاها مجبور است برای اینکه به بعضی از اصولش وفادار بماند، از بعضی از منافع خود بگذرد. اینها از هیچ چیز نمی‌گذرند. اصلاً اصولی ندارند که بخواهیم با اصول اینها چالش کنیم. اشتباه است که ما اول بیاییم چنین ابزاری را به دست دشمنی بدهیم که اثبات کرده در تقابل با انقلاب و اصول به چیزی پایبند نیست. به نظرم این اشتباه نباید صورت بگیرد.

چیزی که باید تذکر داده شود، این است. چون بعضی از دوستان دوست دارند بحث‌های عمیق کنند، بحث‌های عمیق و جذاب نظیر بحث‌هایی که «فردیدی‌ها» در نقد غرب می‌کنند. من نمی‌خواهم جایگاه آن بحث‌ها را پایین بیاورم، چون بحث‌های مهمی هستند، بحث‌های خوب و قابل استفاده و...، ولی در میدان گفتمانی باید مواظب باشیم، چون گفتمان صرفاً یک بحث نظری محض نیست و در فضایی واقعی مطرح می‌شود.

- پس شما نقد عملکرد را هم به نقد علمی اضافه می‌کنید.

صددرصد، چون ما که نمی‌خواهیم در اتاق‌های دربسته بشینیم و از بحث‌های نظری خودمان کیف شخصی ببریم. خیلی‌ها هستند از این کار لذت می‌برند و 2000 سال است که نشسته‌اند و از صبح تا شب دارند با هم بحث می‌کنند که اصالت با وجود است یا با ماهیت و هنوز هم هیچ‌کدام نتوانسته‌اند طرف مقابل را مجاب کنند!

نمی‌گوییم که آن بحث‌ها هم بی‌ارزش هستند. بالاخره بحث‌های نظری هم جای خودشان را دارند، ولی ما که در آن مقام نیستیم. «عَلَى اَلْعُلَمَاءِ أَلاَّ یُقَارُّوا عَلَى کِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لاَ سَغَبِ مَظْلُومٍ»[2] یعنی چه؟ یعنی آقای دانشمند، حواست به مباحث نظری باشد اما  آن‌ قدر در مباحث عمیق فرو نروی که از واقعیت‌های اجتماعی خودت غافل شوی. به نظرم فقط راجع به همین یک جمله از خطبه شقشقیه می‌شود کتاب‌ها نوشت که توازن بین فضای نظر و عمل یکی از تفاوت‌های فضایی نخبگانی دینی و شیعی با   بعضی فضاهای نخبگانی دیگر است.

- تا اینجا اگر بخواهیم بحث را جمع‌بندی کنیم، اصل تعارض توسعه با اصول گفتمان امام و انقلاب را مفروض گرفتید...

نه، این را هم قبول ندارم. اینکه از پیش بگوییم که... این باید کامل تعریف شود، چون وقتی می‌گوییم توسعه...

- الان داریم روشن صحبت می‌کنیم. مثلاً شعار استکبارستیزی شما مانع ایجاد یک اتحادیه منطقه‌ای بر محور توسعه است.

من می‌گویم این‌طور نیست.

- با مظلومان عالم ممکن است بتوانیم ارتباط برقرار کنیم، ولی با مستکبران...

الان همین شعار استکبارستیزی موجب می‌شود که شما بتوانید با چین و روسیه رابطه برقرار کنید.

- نه، به آن سمت نروید. داریم در باره مفاهیم توسعه صحبت می‌کنیم. مفاهیم توسعه به نهادهای دموکراتیک نیاز دارند. مرحوم عظیمی و دیگران در کتاب‌هایشان گفته‌اند.

 

این هم قابل خدشه است.

- داریم در مورد بحث علمی آن صحبت می‌کنیم. آیا ایجاد توسعه به معنای تبدیل در فرهنگ یک جامعه است؟ اگر شما می‌خواهید از یک جامعه سنتی به یک جامعه توسعه یافته تبدیل شوید، به نهادهایی نیاز دارید که این مسئله را پیگیری کند... به عنوان مثال اگر نهادهای سیاسی جامعه، دموکراتیک نباشند و به اصطلاح شما ایدئولوژیک باشند، به دنبال برنامه‌ریزی برای تحقق ایده‌های خودشان می روند، نه به دنبال توسعه. این حرف توسعه است.

نه، باز معذرت می‌خواهم. جان اَرو که نوبل اقتصاد را هم گرفته، نظریه‌اش چیست؟ مبنای علم اقتصاد بحث بر سر تخصیص بهینه منابع است. او می‌گوید بهترین روش برای تخصیص منابع، دیکتاتور مصلح است. اثبات نظری می‌کند، ولی در فاز بعدی می‌گوید چون دیکتاتور مصلح وجود ندارد، بنابراین باید دنبال مدل‌های بعدی و انتخاب دوم برویم، یعنی هر آنچه که در علم اقتصاد امروز بحث می‌شود، انتخاب دوم است، چون اینها مفروض گرفته‌اند که دیکتاتور مصلح وجود ندارد.

-به لحاظ نظری مشکلی نداریم، ولی الان در عمل همه پذیرفته‌اند و یا حداقل نظریه غالب این است که در یک جامعه توسعه‌یافته، حرف اصلی را شرکت‌ها و کارتل‌های اقتصادی می‌زنند، نه نهادهای مذهبی و ایدئولوژیک آنها. بالاخره باید تکلیف معلوم شود که آیا خواسته‌های شرکت‌ها -که مثلاً یکی از خواسته‌های آنها انباشت سرمایه است و یکی دیگر از خواسته‌هایشان تسهیل صادرات است و یکی دیگر از خواسته‌هایشان تنظیم‌ تراز تجاری بر اساس مزیت‌های نسبی با کشورها است- محور برنامه ریزی جامعه باشد یا خواسته‏های نهادهای ارزشی جامعه؟

بالاخره چه به فرض دوم، چه به فرض اول، مسئله این است که اگر شما توسعه را بپذیرید، باید به این سمت بروید که در کشور، شرکت‌های مادر تخصصی درست کنید. هدف اصلی‌تان مثلاً باید بشود تولید صنعتی. این یک فضا است، یک فضا هم ارزش‏های مورد مطالبه جمهوری اسلامی است... این نتیجه‌گیری را نداریم. ببینید توسعه تنها یک مدل ندارد. از خودِ امریکا بگیرید، مدل آلمانی با مدل فرانسوی فرق دارد و هر دوی آنها با مدل انگلیسی فرق دارند.

- ولی آلمان و فرانسه و انگلیس و ژاپن نوعی از دموکراسی را دارند، یعنی در اصل اینکه نهادهای ایدئولوژیک، نهادهای آرمانگرا و به قول آن کتاب ضالّه «مبانی نظری برنامه چهارم توسعه»...

- آن کتاب یک کاریکاتور است... اتفاقاً من حرفم این است که یک مشت شارلاتان سیاسی آمدند و گفتند آقا! ما یک مشت تئوری‌پرداز هستیم. یک بار با آقای رحیم‌پور این بحث را مطرح کردم و ایشان هم تأیید می‌کرد که اینها حداکثر (Tactician) هستند و اصلاً تئوریسین نیستند، اما می‌آیند و خودشان را در حد یک تئوریسین مطرح می‌کنند. یک مشت شارلاتان سیاسی آمده‌اند و چیزی نوشته‌اند. من می‌گویم حتی همان مقدمه برنامه چهارم را که اینها ادعا می‌کنند، بر اساس مبانی علم اقتصاد نوشته‌اند، من می‌خواهم بگویم بر اساس مبانی علم اقتصاد نقدش می‌کنم. اصلاً نه به عنوان یک آدم حزب‌اللهی‌ و نه به عنوان یک آدم ایدئولوژیک.

- این را از قسمت اول فرمایش شما پذیرفتیم. مثلاً می‏توانیم نظریاتی که در دولت‏های رفاه مطرح است را بیاوریم و مقابل اقتصاد نئوکلاسیک قرار بدهیم و... این یک فضاست.

باز نکته ظریفی هست. یک وقت هست می‌گوییم مبانی اقتصاد نهادی که در غرب تدریس شده با مبانی اقتصاد کلاسیک متفاوت است. من می‌خواهم بگویم حتی با عَلَم خودش می‌شود آن را نقد کرد. این یک نقد است، که ببینیم چقدر به شعارهای خودشان پایبند هستند.

- توسعه به قرائت آمارتیاسن، که در هلند مطرح و بعد هم فراگیر شد، با توسعه به معنای سیاست‌های پولی‌کینز، با اینکه روبروی هم هستند، اما در یک وجه اشتراک دارند و آن هم اینکه اینها نمی‌پذیرند نهاد سیاسی جامعه یک نهاد غیردموکراتیک باشد. در اینجا که دیگر اختلافی نیست. حتی مارکسیست‌ها که می‌گویند اقتصاد...

خب نپذیرند... این را هم می‌توانیم نقد کنیم. یعنی شما در همان اروپا می‌توانید دیکتاتوری اسپانیا را مثال بزنید. بالاخره تا 1975، دیکتاتوری فرانکو بر اسپانیا حاکم بوده،  اقتصاد‌ش را ببینید که آیا پیشرفت کرده یا نکرده؟ آلمان در دوره نازی پیشرفت کرده یا نکرده؟ حتی همانش هم قابل خدشه است. این‌جور نیست که بگویید آنها قابل خدشه نیست.

- عیب ندارد. مثلاً ما مدل توسعه ژاپن و مدل آلمان را هم مدل متفاوتی از بقیه دنیا می‌دانیم. این هم سر جای خودش هست و من این را قبول دارم، اما سئوال من این است که الان حداقل در تئوری‌های غالب در ایران، بالاخره ما با یک گروهی روبرو هستیم که نهادهای دموکراتیک را لازمه توسعه می داند.

شما نباید پشت سر هم فیش از کتاب ها بیاورید. ما داریم راجع به واقعیت داخل ایران صحبت می‌کنیم. در دانشکده‌های اقتصاد ما، در میان تئوریسین‌های توسعه ما، همه آنها این وجه اشتراک را قبول دارند. این ها می‏گویند: اگر نهاد سیاسی جامعه، آرمانگرا و به تعبیر آنها ایدئولوژیک باشد، این یکی از موانع توسعه‌یافتگی است. با همه اختلافات، در اینجا با هم وجه اشتراک دارند. یکی از زیربخش‌های توسعه، اصلاح نهادهای سیاسی است ـ‌که می‌خواهیم از اینجا وارد انتخابات هم بشویم‌ـ البته اصلاح نهادهای آموزشی و حقوقی و... هم از لوازم توسعه است. دیدیم که در بعضی از دوره‌ها در قوه قضاییه ما این بحث خیلی مطرح می‌شد که از لحاظ حقوقی، امنیت سرمایه باید حفظ شود و به اندک شکایتی نباید سرمایه‌دار را پیش قاضی برد و امنیت سرمایه‌داری را از بین برد.
در توسعه می‌گویند : قوانین گمرک باید اصلاح شود، سیاست‌های مالی و پولی باید اصلاح شوند، یکی از جاهایی که همه با وجود اختلافاتی که در بخش‌های دیگر دارند، با هم مشترک هستند، این است که؛ نهاد سیاسی ایدئولوژیک، ضد توسعه‌یافتگی است. این یک مسئله مفروض است.

 حالا در ایران و بخشی از منطقه ـ‌از جمله لبنان‌ـ بخش عظیمی از مردم نمی‌پذیرند که جهت‌گیری‌های سیاسی‌ به تعبیر آنها غیرایدئولوژیک و به تعبیر ما بر اساس معارف اهل‌بیت(علیهم السلام) نباشند. سئوال من این است که اگر ما مفروض بگیریم که اصول باید مبتنی بر وحی باشند، آن وقت با توسعه؛ که مدعی است باید نهادهای سیاسی، دموکراتیک باشند، چه کار کنیم؟

عذرخواهی می‌کنم که روی این موضع پافشاری می‌کنم، ولی به نظرم اگر در این بحث  بمانیم و وارد آن بحث اصلی‌مان نشویم و همین قضیه را درست حلاجی کنیم، خیلی مفید است. شما می‌خواهید این چالش نظری را با تیپ‌های لیبرال و سکولار و... راه بیندازید که به آن الگوی خودمان برسیم و در نهایت بتوانیم...

- تولیدِ الگوی پیشرفت اسلامی سفارش امام خامنه‌ای است و ما داریم بازشکافی می‌کنیم که چرا ایشان چنین سفارشی می‌کنند؟

احسنت! عرض من -که مقدمه رسیدن به آن الگو محسوب می‌شود- این است که تقریر محل نزاع در این موضوع خیلی مهم است: به نظرم مشکل اساسی ما در تقریر محل نزاع است. تا محل نزاع، درست تقریر نشود، ممکن است سال‌ها هم بحث کنیم و ته آن چیزی در نیاید. اگر سئوال اشتباهی به ما بدهند یا نه، سئوال درستی به ما بدهند، ولی آن سئوال اول نباشد، یعنی اول نباید به این سئوال جواب بدهیم، به سه چهار تا سئوال قبل از آن باید جواب بدهیم و بعد به آن بپردازیم، آن وقت به مقصد نمی‏رسیم. به نظرم مهندسی سئوال در تولید علم خیلی مهم است. به نظر من به همان دلایلی که گفتم ما در تقریر محل نزاع خیلی مشکل داریم و چون آنها حساسیت‌های ما را می‌دانند، نقاط ضعف خودشان را تحت عنوان اینکه ما داریم از یک منظومه فکری بسیار منسجمی که از غرب آمده و صدها سال تفکر فلسفی و تحلیلی و... پشت سرش هست، پنهان می‌کنند و می‌گویند ما نمایندگان آن تفکر هستیم. بعد ما می‌آییم و می‌گوییم بسیار خوب! شما گلادیاتور هستید و ما می‌خواهیم با شما گلاویز شویم. من می‌گویم پذیرفتن این اُبهت پوشالی برای اینها ـ‌باز تأکید می‌کنم‌ـ آوانس اشتباهی است که داریم به اینها می‌دهیم. گام اول نقد اینها بر اساس عَلَم خودشان است. باید ببینیم اینها بر اساس عَلَم خودشان چقدر وفادار هستند. اینها می‌گویند علم، می‌گوییم بارک الله! علم یعنی چی؟ با همان معیار خودت بحث می‌کنیم. اینها می‌گویند رقابت اقتصاد‌ی ما می‌گوییم بسیار خوب. در عمل چقدر به این معتقدی؟ چقدر ملتزمی؟ و گر نه ادعا که کاری ندارد. این یک‌جور نفاق است. این فاصله‌ای است که بین ادعا و عمل وجود دارد. می‌بینید طرف دارد یک‌جور دیگر عمل می‌کند.

 





      

گفتگو با وحید یامین پور

 هفته نامه مثلث 

1.      بهتره گفتگو را با تعریف اصطلاح بنیادگرایی و ریشه شناسی این مفهوم شروع کنیم. شما قائل به چه تعریفی از بنیادگرایی هستید؟

تعبیر بنیاد گرایی بیشتر با رویکردی تحقیر آمیز و برای تعریف نحله و شیوه جدیدی از بارگشت به اصول دینی در ادبیات سیاسی جهان وارد شد. بطور روشن نیز با پسوند و صفت اسلامی در ادبیات سیاسی و رسانه ای جهان غرب رایج گشت. حقیقت این است که در رایج شدن و رشد استفاده از این مفهوم، نقش انقلاب اسلامی را نباید نادیده گرفت. انقلاب اسلامی مفهیمی را وارد ادبیات سیاسی رایج جهان کرد که تا پیش از ان سابقه و ما به ازایی نداشته است. به عنوان مثال حضرت امام (ره) از واژگانی چون استکبار، مستضعفین و ... استفاده می کرد که ما به ازایی در ادبیات رایج سیاسی دنیا نداشتند و ادبیات سیاسی کلاسیک اینها را فهم نمی کرد، ولی این مفاهیم به همان اندازه که برای دنیای غرب نااشنا و نامفهوم بود، در فرهنگ اسلامی، ما به ازای روشن دینی داشت. بتدریج وقتی این واژگان تکرار شدند یک مجموعه ای از مفاهیم را ایجاد کردند که با خود روح و معنای واحدی را منتقل می کرد. ما در فضای گفتمان انقلاب اسلامی از آن با عنوان «بیداری اسلامی» یا «جنبش های بیداری اسلامی» یاد می کردیم ولی ما به ازای امریکایی این مفهوم «بنیاد گرایی اسلامی» بود. آنها همین هاله تشکیل شده از مفاهیم اصیل اسلامی را برای تحقیر ذیل واژگانی چون رادیکالیسم و بنیاد گرایی اسلامی تعبیر می کردند. چرا که در ادبیات رایج و سیاسی کلاسیک غرب و با توجه به سابقه بنیاد گرایی در مسیحیت، مفهوم بنیاد گرایی با تندروی و رادیکالیسم همراه بوده است که مفهومی غیر قابل گفتگو و غیر منطقی نمایانده می شد. اما در دهه 90 میلادی بنیادگرایی شکل پیچیده تری به خود گرفت. نمونه هایی از بنیاد گرایی در ادبیات سیاسی وارد شد که ارتباطی با فضای اسلامی نداشت. ضمن آنکه ما جریان های متقلبانه ای از اسلام گرایی را در این دهه شاهد هستیم ، نظیر طالبانیسم و القاعده.

2.      شما به مفهوم بنیاد گرایی در اسلام و به عبارتی بنیادگرایی اسلامی پرداختید و بدرستی اشاره نمودید که در دهه های 70 و 80 میلادی، این مفهوم برای اطلاق به کلیت جریان های اسلامی در غرب بکار می رفت. ولی بسیاری از اسلام شناسان غربی ، مانند اسپوزیتو از بکار بردن این واژه (بنیاد گرایی) در مورد اسلام اکراه دارند و معتقدند که اصطلاح بنیاد گرایی آمیخته با مسیحیت است و در فرهنگ تاریخی و تمدنی مسیحیت ایجاد و رشد یافته است و به عبارتی سابقه ای غربی دارد نه شرقی. نظر شما در این ارتباط چیست؟

در دهه 70 و 80 میلادی تعبیر موجود در ادبیات تاریخی غرب تبدیل به یک پروژه سیاسی شد و تبعا وقتی موضوعی به یک پروژه سیاسی تبدیل می شود، همزمان به سوژه ای رسانه ای نیز تبدیل می گردد. اما همانطور که اشاره نمودید، ریشه های چنین تعبیری در ادبیات کلیسای پروتستان موجود است. اما فهمی که من از این مفهوم دارم، فهمی خیلی تاریخی نیست و آن را فهمی معاصر می بینم. اساسا بنیادگرایی به معنای رجوع دوباره به مبادی دین و به مبانی اصیل و غیر قابل گفتگوی دینی، مربوط به دهه 20 و 30 میلادی در عالم مسیحیت است ولی رشد دوباره آن مربوط به چند دهه اخیر و تحت تاثیر بحران هویتی است که جهان غرب را فرا گرفته است. ما در نیمه دوم قرن بیستم، پس از جنگ جهانی دوم فضای بسیار متشنج و آشوب زده ای را در کل غرب و اروپا شاهد هستیم. جنگ جهانی دوم با چند ده میلیون کشته و ده ها میلیون آواره اثر روانی بسیار عمیقی بروی غربیان بجای گذاشته بود. وقتی ما به آرمان های مدرنیته در اوایل این قرن نگاه می اندازیم، عمق این سرخوردگی و فاجعه بیشتر قابل درک می شود. مدرنیته قرار بود رفاه و آرامش و عدالت را به ارمغان بیاورد ولی دو جنگ جهانی، رخداد فوق العاده سیاه و تلخی بودند که به ناکامی مدرنیته منجر شد، این فضا مبدا تحول شد. برخی از این تحولات در مسیر بی نظمی طی شدند مثل جریان های هوی متال و پانک و رپ و جنبش های کاملا اعتراضی نسبت به وضع موجود و نظم متصلب غرب محور، دیگری؛ که از تحولات پس از جنگ جهانی دوم منشعب می شود ، محور گرایش به دین است. در واقع وقتی غربی ها از شعارهای سکولاریستی مدرنیته سرخورده می شوند و در اینجا به عنوان آلترناتیو، رجوع مجدد به انگاره ها و گزاره های دینی را بر می گزینند. شکل گیری بسیاری از جریان های معنویت گرا و دین گرا در غرب را می توان به نوعی متصل به این تحولات پس از جنک جهانی دوم دانست. بله ، زمینه مذهبی چنین بازگشتی در پیوریتن های مهاجرت کننده به امریکا و نیز در کلیساهای یهودی شده پروتستان موجود است ولی به عنوان کاتالیزور و متغیرهای مداخله گری که خصلت های نهفته در کلیسای پروتستان را به بالفعل تبدیل می سازد. ولی جنبش های بنیادگرایانه مسیحی به نظر بنده، بیشتر مرتبط با آثار جنگ جهانی دوم است. از این زمان است که این مفهوم در کلیسای های انجیلی خود را نشان می دهد و سران این کلیساها با جدیت بیشتری در ادبیات نهفته در کتاب مقدس به ترویج نوعی نگاه آخرالزمانی و موعودگرایانه می پردازند. من همه این تحولات را ناشی از همان بحران هویت و اختلال هویتی پس از جنگ جهانی دوم می بینم. در این زمان مسیحیان غرب، بخصوص مسیحیان امریکایی به شدت نیاز دارند به اینکه زیر یک پرچم اعلام هویت بکنند و نمی توانند بدون پرچم باشند. جنبش های ناسیونالیستی این قدرت را دارا نیستند که به اینها هویت بدهد. (بخصوص بعد از ناکامی ها و تلخکامی های امریکاییها در ویتنام). بنابراین برای هویت بخشی نیاز به یک پرچم دیگر است که در امریکا این پرچم خود را با عنوان پروتستانتیزم و راست مسیحی نشان می دهد. در این زمان است که ما شاهد گسترش کلیساهای چند ده میلیونی بنیادگرا در امریکا هستیم.

3.      رسانه چه نقشی را در احیا و یا تکامل این فرهنگ دینی (بنیادگرایی مسیحی) ایفا کرده است. آیا اصولا رسانه دارای چنین توانی هست که در تکامل یک فرهنگ دینی به ایفای نقش بپردازد؟

به نظر من رسانه بیش از آنکه ظرفیت تکامل بخشی به دین را داشته باشد، ظرفیت تخریب دین را دارد. چون دین خصلت هایی را دارد که بسیار حجیم تر و فراتر از رسانه است و از اینرو نیازمند ابزارهای دیگری برای ترویج دارد. دین اصطلاحا از جنس حضور و ذکر است که رسانه از بازنمایی و فراوری این خصلت ها ناتوان است. البته رسانه بعنوان یک متغیر اثر گذار می تواند مطرح باشد ولی بعنوان تکامل دهنده؛ خیر!

4.      بعد از حادثه تروریستی نروژ ، قبل از آنکه عامل این حادثه مشخص شود، رسانه های غربی به نوعی به دنبال ردپای اسلام گرایان در این حادثه می گشتند ولی با مشخص شدن این موضوع که عامل اصلی این حادثه تروریستی یک نروژی مسیحی با اعتقادات راستگرایانه است، جامعه غربی و بخصوص رسانه ها را در شوک فرو برد. بسیاری از متفکرین غربی بعد از این حادثه از خیزش دوباره بنیادگرایی مسیحی در غالب نئوفاشیسم صحبت به میان آوردند. شما عملکرد رسانه ها (در مفهوم کلی آن) را در خیزش مجدد بنیادگرایی مسیحی چگونه ارزیابی می نمایید؟

به نظر من بنیادگرایی مسیحی اهداف خود را از طریق رسانه ها پیگیری نمی کند. بنیادگرایی مسیحی بیشتر خصلتی محفلی دارد. ما تعداد زیادی شبکه های ماهواره ای داریم که جزو شبکه های به شدت مذهبی و اخلاقی غرب محسوب می شوند ولی کار آنها فقط به تصویر کشیدن محافل این مسحیان انجیلی و صهیون است. مسیحیان در دوره اخیر به شدت به سمت خصلت محفلی سوق پیدا کرده اند. کلیساها و جلسات انجیل خوانی خاص خود را دارند. رسانه های فراگیر در این امر چندان کمکی نکرده است و از این رو این بنیادگرایان خیلی ناشناخته باقی مانده اند. یعنی خود رسانه های جهان غرب از این خبر شوکه شد، چون هیچوقت نخواسته بود که این بنیادگرایان را جدی بگیرد و همواره کوشیده بود که آنها را نادیده بگیرد، ولی اینها وجود داشتند. بنابراین به نظر من سیاست رسانه ای غرب قبل از این حادثه به نوعی جدی نگرفتن اینهاست، بعد از این حادثه هم که ما بیشتر شاهد دستپاچگی این رسانه ها بودیم. البته باید میان دورانی که نومحافظه کاران پیروز رقابت های انتخاباتی بوده اند با دوران دموکرات ها تفاوت قائل باشیم. نومحافظه کارانی چون بوش متصل به جریان راست افراطی مسحی هم بوده اند در این ادوار سیاسی حضور اجتماعی و سیاسی این جریان افراطی دینی فراز و نشیب داشته است.

5.      آندروس برینگ برویک (عامل حمله تروریستی نروژ)، هدف خود را از انجام چنین اقدامی، مقابله با رشد اسلام در اروپا و نجات نروژ و اروپا از تبدیل شدن به مستعمره مسلمانان عنوان کرده است. شما تا حد رشد اسلام هراسی از سوی غرب بخصوص رسانه های اسلام ستیز در اروپا و امریکا را در وقوع چنین حوادث و تندرویی هایی دخیل و موثر می دانید؟

باز تولید تصویری خشن از اسلام در رسانه های غربی از یکسو منجر به واکنش های رادیکال از سوی جامعه نسبت به مسلمانان می شود و از سویی دیگر، این سوال را در ذهن مخاطب غربی ایجاد می کند که مگر این اسلام چیست؟ آیا واقعا اسلام یک دین رادیکال حامی ترور و خشونت است؟!  اما از سویی دیگر وقتی یک مسیحی خود را در معرض از دست دادن هویت احساس می کند و به این جمع بندی برسد که دینش توسط دینی دیگر (در اینجا اسلام) مورد تهدید قرار می گیرد، تصمیم می گیرد که دست به چنین اقدامی بزند. اما اینچنین احساسی برای همه غربی ها که وجود ندارد (البته اگر اسلام نتواند تصویری درست از خود در آنجا ارائه دهد)، چنین حس و موضع گیری هایی تشدید می شود. اما بازهم همه غرب متصل به این فضای فرهنگی رادیکال نیستند و اینچنین است که با توجه به سوگیری های رسانه های غرب نسبت به اسلام و مسلمانان ، اعتبار این رسانه ها در غرب روز به روز کاهش یافته و می یابد. در اینجا جا دارد به این نکته هم اشاره کنم که اصولا عملکرد رسانه های غرب برای استفاده از واژه بنیادگرایی چه برای مسیحیت و چه برای مسلمانان، نتیجه اش خیلی هم به ضرر اسلام تمام نشده است. رسانه های غرب در چند دهه اخیر (بخصوص بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران) همواره تلاش می کردند که تصویری ساختگی و منفی از اسلام را به نمایش بگذارند. رخداداهایی مثل 11 سپتامبر ، کاریکاتورهای موهن دانمارکی، فیلم هایی چون فتنه(که با حمایت نمایندگان صهیونیست هلندی ساخته شد) و... به شدت کنجکاوی غربی ها را نسبت به اسلام تحریک کرد. رسانه ها به شدت تلاش می کردند که اسلام را بایکوت کنند و اطلاعات نادرستی را از آن ارائه نمایند. اما بعداز این حوادث و اتفاقات کنجکاوی مخاطب غربی را بحدی رساند که خود آنها را وادار به مراجعه به منابع دست اول دینی، بخصوص قرآن نمود و همین اتفاق باعث شکسته شدن انحصار اطلاعاتی نسبت به اسلام شد. در همین زمینه آمارها نشان می دهد که گرایش به اسلام و مطالعه درباره آن بعد از حوادث 11 سپتامبر و ... در اروپا و امریکا به شدت افزایش یافته است. به نظر من این اثر پارادوکسیکال خود رسانه های غربی است . یعنی رسانه ها در برابر اسلام سیاست درستی را اتخاذ نکرده اند. آنها از یکسو نمی توانند نسبت به رخدادهای جهان اسلام بی توجه باشند و از سویی دیگر پرداختن به آن (حتی با دیدی بسیار منفی و با سوگیری) کنجکاوی را نسبت به آن بر می انگیزاند. اگرچه ممکن است هزینه های اجمالی چنین واکنشی از سوی رسانه ها به اسلام برای جمعیت مسلمانان غربی ناخوشایند باشد ولی در نهایت نتیجه مثبتی ببار خواهد آورد.

6.      با بروز چنین حادثه ای و نیز آشکار شدن نقش اسلام هراسی در رشد بنیادگرایی مسیحی، آیا انتظار دارید که در رویکرد رسانه ای غرب به جهان اسلام شاهد تغییراتی باشیم؟

باید بگویم که من چنین خوش بینی ای ندارم. رسانه ها در غرب به هیچ وجه مستقل نیستند. اصولا غرب در هیچ حوزه ای هزینه غیر منطقی ای نمی کند، عقل غربی یک عقل کاملا حسابگر است که متکی بر کنش های معطوف به هدف مادی است. رسانه ها در غرب متکی بر سیاست های رسمی و غیر رسمی دولت ها و گروههای فشار در دولت ها هستند و هیچ دولتی در غرب فعلا نیت شفاف سازی ندارد. بنابراین رسانه ها نیز در مسیر درست حرکت نخواهند کرد. به نظر من تاکتیک ها ممکن است عوض شود ولی ما تغییرات چندانی در استراتژی رسانه ای غرب نسبت به اسلام شاهد نخواهیم بود و راهبرد کماکان بر پروژه اسلام هراسی باقی خواهد ماند. منتها اتفاق ثانویه ای رخ می دهد و آن اینکه اعتبار این رسانه ها در نزد مسیحیان با توجه به مشاهده عکس العمل غیر منطقی و رادیکال بنیادگرایان مسیحی نسبت به اسلام، به شدت کاهش خواهد یافت و این مسیری است که راه بازگشتی برای آن متصور نیست. یعنی عملکرد رسانه های غرب و جهت گیری های آنها نسبت به اسلام از یکسو باعث خروج اسلام از بایکوت و انحصار رسانه ای می شود و از سویی دیگر باعث بروز رفتارهای احساسی و غیر عقلانی از سوی برخی از راست گرایان نژاد پرست مسیحی خواهد شد. عکس العملی که بیش از مسلمانان خود مسیحیان را هدف قرار خواهد داد.

7.      رسانه های غربی از بکار بردن واژه «بنیاد گرایی مسیحی» حتی وقتی حادثه ای در سطح حادثه نروژ رخ می دهد، اکراه دارند. این احتیاط و وسواس در بکار بردن اصطلاح بنیادگرایی مسیحی را از سوی رسانه های غربی را در چه می دانید؟

همانمطور که بیان شد، راهبردهای رسانه ای غرب کاملا روشن است. تحلیل سطحی رفتار رسانه ای غرب که مبتنی بر برجسته سازی برخی از حوزه های خبری و کمرنگ نشان دادن حوزه های دیگر است، این امر را بخوبی نشان می دهد. در منظومه فکری غرب یک دوقطبی خیر و شر وجود دارد که در قطب شر آن اسلام بعنوان یک دال مرکزی قرار دارد که مدلول هایی چون ارهاب و ترور، اضطراب، خشونت و تصلب و... را شامل می شود و  قطب خیر آن جامعه مسیحی غرب است. بنابراین نباید انتظار داشت رسانه های غربی همان گفتمانی را که برای جامعه اسلام و مسلمانان بکار می برند برای مسیحیت نیز بکار برند. حتی آنها بعد از حادثه نروژ از اصطلاح راست مسیحی نیز با وسواس استفاده می کردند، چه برسد به بنیادگرایی مسیحی. بنیادگرایی که ریشه ای طولانی در فرهنگ دینی و تمدنی مسیحیت دارد. البته به این نکته نیز اشاره کنم که تلقی من بعنوان کسی که مخاطب دائمی رسانه هاست و احساس مخاطبان را نسبت به برنامه های تلویزیونی و ماهواره ای رصد می کند این است که این تبعیض و دغلکاری رسانه های غربی در پوشش اخبار باعث کم رنگتر شدن اثر اینگونه رسانه ها شده است.

8.      به عنوان سوال پایانی ، با توجه به کمرنگ تر شدن اثر گذاری رسانه های غربی و نیز خلاء موجود رسانه ای برای ترویج و اشاعه فرهنگ مسیحیت راستین در غرب و خارج ساختن آن از دست محافل کلیسایی انجیلی و صهونیستی و بنوعی مقابله با رشد بنیادگرایی مسیحی؛ کشورهای اسلامی و بخصوص ایران چه برنامه ریزی رسانه ای می توانند داشته باشند؟

باید گفت که چنین رویکردی در رسانه های ما وجود دارد و ما در زمینه گفتگوی بین فرهنگی با مسیحیان کم توفیق نبوده ایم. ساخت سریال ها و فیلم هایی چون مریم مقدس ، عیسی مسیح، اصحاب کهف و... آن زبان و منطق مشترک را به خوبی رعایت کرده است. اتفاقا چنین راهبردی یک راهبرد خوب و بسیار موثر است. منتهی بایستی یک اتفاق قوی تری صورت بگیرد و راهبرد بهتری را می توان در این زمینه اتخاذ کرد. این راهبرد، زبان مشترکی است که در دین وجود دارد. مسیحیان آمریکایی به شدت اخلاق گرا هستند، مثلا نسبت به سقط جنین، همجنس گرایی، بی بند و باری اخلاقی، سست شدن بنیان خانواده، پورنوگرافی و مستهجن نویسی به شدت واکنش نشان می دهند. زبان مشترک ما و آنها می تواند اخلاق انسانی ای باشد که تحت تاثیر فضای رسانه ای غرب مورد آسیب قرار گرفته است. گفتگو در این حوزه مشترک یعنی اخلاق انسانی و دینی می تواند در ایجاد یک فضای مشترک فرهنگی بین اسلام و مسیحیت از یکسو و نیز جلوگیری از رشد نژاد پرستی مسیحیت (بنیاد گرایی مسیحی) بسیار موثر بیفتد. به نظر من می توان اکثر مسیحیان و حتی غیر مسیحیان را با به تصویر کشیدن فضاهای پاک و اخلاقی جذب کرد. فضاهایی که در آن بنیان خانواده ، دین ، اخلاق ، پاکی و نجابت و... اصالت دارد. بنابراین وقتی ما بتوانیم به خوبی سلامت زیست اجتماعی خود را به تصویر بکشیم به راحتی آنها به سمت این نوع زیست اجتماعی گرایش پیدا خواهند کرد، زیستی که در آن فرصتی برای رشد رادیکالیسم و بنیاد گرایی باقی نخواهد گذاشت. اخیرا برخی ان جی او ها در غرب آمار های تکان دهنده ای را در خصوص رشد ناپاکی های اخلاقی نظیر فحشا و تن فروشی، خیانت به همسر و کودک آزاری منتشر کردند. اینکه از هر 5 دختر مجرد امریکایی فقط یک نفر باکره باشد و یا در نیمه دوم قرن بیستم میزان تولد کودکان نامشروع امریکایی سه برابر شده باشد اتفاق دهشتناکی است. تمایلات فطری انسان برای مدت طولانی نمی تواند این واقعیات غیر انسانی را با لذت طلبی معاوضه کند. ما در این عرصه دست بالا را داریم و می توانیم اتفاقات اثرکذاری را رقم بزنیم.





      
<      1   2   3   4      >








[ مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ ]

[ Designed By Ashoora.ir ]