سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ویژگی مدیریت فرهنگی
یکی از مهمترین تکالیف ما در درجه اول مهندسی فرهنگ کشور است؛ یعنی مشخص کنیم که فرهنگ ملی، فرهنگ عمومی و حرکت عظیم درون‌زا و صیرورت بخش و کیفیت بخشی که اسمش فرهنگ است و در درون انسان‌ها و جامعه بوجود می‌آید، چگونه باید باشد؛ اشکالات و نواقص‌اش چیست و چگونه باید رفع شود؛ کندی‌ها و معارضاتش کجاست؟ مجموعه‌ای لازم است که اینها را تصویر کند و بعد مثل دست محافظی هوای این فرهنگ را داشته باشد. نمی‌گویم به طور کامل کنترل کند؛ چون کنترل فرهنگ به صورت کامل نه ممکن است، نه جایز؛ اصلاً رشد فرهنگی با ابتکار و آزادگی و آزادی و مبدان دادن به اراده‌هاست؛ در این تردیدی نیست؛ منتها هوای کار را باید داشت.1383/10/8

ویژگی مدیریت فرهنگی

آنچه که در مقوله‏ى فرهنگ بر عهده‏ى حکومت است، عبارت است از نظارت هوشمندانه، متفکرانه، آگاهانه، مراقبت از هرز روىِ نیروها و هرزه‏رویىِ علف هرزه‏ها، هدایت جامعه به سمت درست، کمک به رشد و ترقى فرهنگى افراد جامعه؛ باید به این همه مجموعه‏ى انسان و بخصوص جوان که در جامعه هستند، کمک کرد تا بتوانند راه صحیح و رشد خود را پیش ببرند. ما نه معتقد به ولنگارى و رها سازى هستیم، که به هرج و مرج خواهد انجامید، نه معتقد به سختگیرى شدید؛ اما معتقد به نظارت، مدیریت، دقت در برنامه‏ریزى و شناخت درست از واقعیات هستیم.
نمى‏شود ما میدان را رها کنیم تا دیگران هر کارى که مى‏خواهند، بکنند. امروز همان کسانى که ادعاى آزادى مى‏کنند و دم از لیبرال بودن مى‏زنند، پیچیده‏ترین و دقیق‏ترین و ظریفترین شیوه‏ى کنترل را بر روى فرهنگ کشورهاى خودشان، بلکه سراسر دنیا، اعمال مى‏کنند و سعى دارند که فرهنگ خود را به کشورهاى دیگر منتقل و تزریق کنند.1382/10/23


نگاه معقول اسلامی در مدیریت فرهنگ

ما نمى‏خواهیم با نگاه افراطى به مقوله‏ى فرهنگ نگاه کنیم؛ بایستى نگاه معقول اسلامى را ملاک قرار داد و نوع برخورد با آن را بر طبق ضوابطى که معارف و الگوهاى اسلامى به ما نشان مى‏دهد، تنظیم کرد. برخورد افراطى، از دو سو امکان‏پذیر است و تصور مى‏شود: یکى از این طرف که ما مقوله‏ى فرهنگ را مقوله‏یى غیرقابل اداره و غیرقابل مدیریت بدانیم؛ مقوله‏یى رها و خود رو که نباید سربه‏سرش گذاشت و وارد آن شد و با این منطق که با فرهنگ مردم نمى‏شود کارى کرد؛ نمى‏شود الگوهاى فرهنگى را به مردم داد؛ نمى‏شود مردم را در زمینه‏ى مسائل فرهنگى پیش برد، مقوله‏ى فرهنگ عمومى مردم و رشد فرهنگى آنها را رها کرد، که متأسفانه این تفکر در جاهایى هست و عده‏یى طرفدار رها کردن و بى‏اعتنایى و بى‏نظارتى در امر فرهنگ هستند. این تفکر، تفکر درستى نیست و افراطى است. در مقابل آن، تفکر افراطى دیگرى وجود دارد که آن سختگیرى خشن و نظارت کنترل‏آمیزِ بسیار دقیق - چه در زمینه‏ى فرهنگ عمومى، چه حتى در زمینه‏ى مسائل و اخلاق شخصى؛ قالب‏گیرى کردن و قالبها را تحمیل کردن - است. این تفکر هم به همان اندازه غلط است. نه مى‏شود فرهنگ را در جامعه رها کرد که هرچه پیش آمد، پیش بیاید، نه مى‏شود آن‏طور سختگیریهاى غلطى را که نه ممکن است و نه مفید، الگو قرار داد.1382/10/23


استعاره ای برای مدیریت فرهنگی
در مقوله‏ى فرهنگ، رفتارِ حکومت باید دلسوزانه و مثل رفتار باغبان باشد. باغبان بهنگام نهال مى‏کارد، بهنگام آبیارى مى‏کند، بهنگام هرس مى‏کند، بهنگام سمپاشى مى‏کند و بهنگام هم میوه‏چینى. باید فضاى فرهنگى کشور را باغبانى کرد؛ یعنى مسؤولانه و با دقت این مقوله را دنبال کرد. بعضى‏ها بعمد و کاملاً حساب شده بى‏بندوبارى را ترویج مى‏کنند. البته بنده نشانه‏هاى این کار را مى‏دیدم و حدس مى‏زدم که چه اتفاقى مى‏خواهد بیفتد. بعد کارهایى که دستگاه‏هاى مسؤول کردند و اطلاعاتى که به‏دست آوردند، روشن کرد که همان حدسى که مى‏زدم، واقعیت دارد.


فرهنگ ، ثقل اکبر است
فرهنگ ، ثقل اکبر است
تشکیل این شورا و وارد کردن افرادِ با فکر و با انگیزه براى تصمیم‏گیرى درباره فرهنگ کشور؛ و کمک قانونى و حیثیتى و هرچه که لازم است نسبت به این شورا؛ این کارى است که به عهده‏ى من است؛ اما از این‏جا به بعدش به عهده‏ى شما. من به آن دوست گفتم که بنده با شما پیش خداى متعال احتجاج خواهم کرد و به پروردگار خواهم گفت من بهترین کسانى را که مناسب این کار مى‏شناختم، در این شورا جمع کردم؛ شما به خداى متعال باید جواب بدهید؛ هرچه که فکر مى‏کنید باید پیش خداى متعال گفت، آن را بیان کنید و به فکرش باشید. حالا این را مى‏خواهم به شما عرض بکنم که مسؤولیت این شورا به خاطر اهمیت و سنگینىِ مسأله‏ى فرهنگ و علم، مسؤولیت سنگینى است؛ منتها ثقل‏اکبر در این‏جا فرهنگ است؛ چون هم خودِ علم و آموزش و هم جهتگیرى و کیفیت و روى‏کردهاى مختلف آن، تحت‏تأثیر فرهنگ عمومى جامعه است.1384/10/13

امکان تغییر و مدیریت فرهنگ
امکان تغییر و مدیریت فرهنگ
البته فرهنگ ملی را می‌شود به مرور در طول زمان تغییر داد؛ یعنی مثل کوه‌های عالم که در طول قرن‌های متمادی جابه‌جا نمی‌شوند، جزو ثوابت نیست. فرهنگ یک ملت را می‌شود با عوامل تأثیرگذار بتدریج عوض کرد؛ یک ملت از لحاظ فرهنگی عزیز را تبدیل کرد به یک ملت توسری‌خور و ضعیف؛ متقابلاً یک ملت تنبل را می‌شود تبدیل کرد به یک ملت زرنگ؛ این رنگ ثابت لایزالی و لایزولی نیست.1383/10/8



مدیریت فرهنگ ملی
بنابراین فرهنگ یک ملت، منشأ عمده تحولات آن ملت است. بله، بلاشک عوامل گوناگونی روی فرهنگ ملت اثر می‌گذارد ـ یعنی این تأثیر، دو جانبه است ـ اما عاملی که یک ملت را به رکود و خمودی، یا تحرک و استادگی، یا صبر و حوصله، یا پرخاشگری و بی‌حوصلگی، یا اظهار ذلت در مقابل دیگران، یا احساس غرور و عزت در مقابل دیگران، به تحریک و فعالیت تولیدی یا به بیکارگی و خمودی تحریک می‌کند، یا احساس غرور و عزت در مقابل دیگران، به تحرک و فعالیت تولیدی یا به بیکارگی و خمودی تحریک می‌کند، فرهنگ ملی است. فرهنگ ـ با همین تعریف ویژه ـ محصول تعریف جمعی از یک جامعه است و خودش مؤثر در همه حرکات و تحولات و تشکیل‌دهنده هویت یک جامعه است. البته فرهنگ ملی را می‌شود به مرور در طول زمان تغییر داد؛ یعنی مثل کوه‌های عالم که در طول قرن‌های متمادی جابه‌جا نمی‌شوند، جزو ثوابت نیست. فرهنگ یک ملت را می‌شود با عوامل تأثیرگذار بتدریج عوض کرد؛ یک ملت از لحاظ فرهنگی عزیز را تبدیل کرد به یک ملت توسری‌خور و ضعیف؛ متقابلاً یک ملت تنبل را می‌شود تبدیل کرد به یک ملت زرنگ؛ این رنگ ثابت لایزالی و لایزولی نیست.1383/10/8

حکومت و وظیفه مدیریت راهبردی فرهنگی کشور
حکومت و وظیفه مدیریت راهبردی فرهنگی کشور
آنچه که در مقوله‏ى فرهنگ بر عهده‏ى حکومت است، عبارت است از نظارت هوشمندانه، متفکرانه، آگاهانه، مراقبت از هرز روىِ نیروها و هرزه‏رویىِ علف هرزه‏ها، هدایت جامعه به سمت درست، کمک به رشد و ترقى فرهنگى افراد جامعه؛ باید به این همه مجموعه‏ى انسان و بخصوص جوان که در جامعه هستند، کمک کرد تا بتوانند راه صحیح و رشد خود را پیش ببرند. ما نه معتقد به ولنگارى و رها سازى هستیم، که به هرج و مرج خواهد انجامید، نه معتقد به سختگیرى شدید؛ اما معتقد به نظارت، مدیریت، دقت در برنامه‏ریزى و شناخت درست از واقعیات هستیم.
نمى‏شود ما میدان را رها کنیم تا دیگران هر کارى که مى‏خواهند، بکنند. امروز همان کسانى که ادعاى آزادى مى‏کنند و دم از لیبرال بودن مى‏زنند، پیچیده‏ترین و دقیق‏ترین و ظریفترین شیوه‏ى کنترل را بر روى فرهنگ کشورهاى خودشان، بلکه سراسر دنیا، اعمال مى‏کنند و سعى دارند که فرهنگ خود را به کشورهاى دیگر منتقل و تزریق کنند.1382/10/23


حکومت و وظیفه مدیریت راهبردی فرهنگی کشور
در قبال هجمه‏یى که امروز وجود دارد، نمى‏شود بیکار نشست و نظارت را از دست داد؛ بایستى با دقت، مراقب رفتار و حرکت فرهنگى جامعه بود و براى آن برنامه‏ریزى کرد؛ این یکى از مهمترین وظایف حکومت است و حق بزرگى است که مردم بر گردن حکومت دارند؛ حق رشد فضیلتها و پیشرفت در زمینه‏ى معنویات؛ این حق را باید حکومت ایفا کند. این مطلب مهمى است که باید برایش برنامه‏ریزى و فکر شود و راه‏هاى اثرگذارى بر روى فرهنگ عمومى مردم و رشد فضایل شناخته شود.1382/10/23


حکومت و وظیفه مهندسی فرهنگ و مهندسی فرهنگی کشور
در قبال هجمه‏یى که امروز وجود دارد، نمى‏شود بیکار نشست و نظارت را از دست داد؛ بایستى با دقت، مراقب رفتار و حرکت فرهنگى جامعه بود و براى آن برنامه‏ریزى کرد؛ این یکى از مهمترین وظایف حکومت است و حق بزرگى است که مردم بر گردن حکومت دارند؛ حق رشد فضیلتها و پیشرفت در زمینه‏ى معنویات؛ این حق را باید حکومت ایفا کند. این مطلب مهمى است که باید برایش برنامه‏ریزى و فکر شود و راه‏هاى اثرگذارى بر روى فرهنگ عمومى مردم و رشد فضایل شناخته شود.1382/10/23

زمینه مساعد برای مهندسی و مدیریت فرهنگی کشور
زمینه مساعد
اکثریت بزرگى از مردم در این انتخابات پایبندى خودشان را به دین، به ارزش‏هاى انقلاب، به دل‏بستگى‏هاى امام نشان دادند و دولتى هم براین اساس تشکیل شده و همین شعارها را هم این دولت تکرار مى‏کند و ادامه مى‏دهد و حرکت مى‏کند، مردم هم استقبال مى‏کنند و با آغوش باز این حرف‏ها را مى‏پذیرند. این، نشان‏دهنده‏ى یک زمینه‏ى بسیار خوبى است که ما باید از این زمینه استفاده کنیم. بنابراین، در وضع جدید، به نظر من پویایى، نشاط، انگیزه و نوآورى اعضاى این مجموعه بایستى مضاعف بشود؛ نمى‏شود قبول کرد که ما یک مجموعه‏ى فرهنگى داریم که آن را به عنوان قرارگاه اصلى مسائل فرهنگى و کارزار فرهنگى قرار داده‏ایم - یک‏چنین کارزارى در همه‏ى ادوار و در همه‏ى کشورها اجتناب‏ناپذیر است - در عین‏حال، در این قرارگاهِ اصلى، بى‏نشاطى یا رکود یا عدم پیشرفت ملاحظه و مشاهده بشود؛ این را من اصلاً تصور نمى‏توانم بکنم.1384/10/13



زمینه مساعد و امکانپذیری مهندسی فرهنگی کشور
این وضع جدیدى که در کشور به‏وجود آمده است و تشکیل دولت و گرایشى که امروز در عموم مردم و در دولت‏مردان مشاهده مى‏شود، این نوید را مى‏تواند بدهد که اوضاع براى برگرداندن جهتگیرى غلط، اوضاع مساعدى است؛ نه به این معنا که همه چیز از پیش قابل حدس قطعى باشد؛ بلکه بسته به این است که ما چه‏کار بکنیم، لیکن زمینه، زمینه‏ى مساعدى است؛ چون شعارهایى مطرح شده که منطبق با مبانى انقلاب بوده و مردم به این شعارها پاسخ داده‏اند؛ و من مکرر این را گفته‏ام. ما در انتخاباتى که چند ماه پیش گذراندیم، اکثریت قریب‏به‏اتفاق مردم، به ارزش‏هاى انقلاب رأى دادند.1384/10/13


اصلاح جهت گیری های غلط با مهندسی فرهنگی کشور
این وضع جدیدى که در کشور به‏وجود آمده است و تشکیل دولت و گرایشى که امروز در عموم مردم و در دولت‏مردان مشاهده مى‏شود، این نوید را مى‏تواند بدهد که اوضاع براى برگرداندن جهتگیرى غلط، اوضاع مساعدى است؛ نه به این معنا که همه چیز از پیش قابل حدس قطعى باشد؛ بلکه بسته به این است که ما چه‏کار بکنیم، لیکن زمینه، زمینه‏ى مساعدى است؛ چون شعارهایى مطرح شده که منطبق با مبانى انقلاب بوده و مردم به این شعارها پاسخ داده‏اند؛ و من مکرر این را گفته‏ام. ما در انتخاباتى که چند ماه پیش گذراندیم، اکثریت قریب‏به‏اتفاق مردم، به ارزش‏هاى انقلاب رأى دادند.1384/10/13

ضرورت وچود مرکز مهندسی فرهنگی کشور و عقبه فکری و خط مقدم اجرایی آن
ضرورت وجود مرکز مهندسی فرهنگی کشور و عقبه فکری و خط مقدم اجرائی آن
شورای عالی انقلاب فرهنگی آن مرکز مهندسی و حراست کننده‌یی است که مورد نظر ماست، پیشنهاد بدهید این شورا را منحل کنیم و یک شورایی دیگر به وجود بیاوریم. ما تصور می‌کنیم مرکز می‌تواند این شورا باشد. این احتیاج دارد به دو چیز اساسی: اول، عقبه‌ی علمی و فکری؛ دوم، خط مقدم اجرایی. عقبه‌ فکری‌اش همان جایی است که باید مطالعه و کارهای علمی بکند.1383/10/8


عقبه فکری و خط مقدم اجرائی در اجرای نقشه مهندسی فرهنگی کشور
شورای عالی انقلاب فرهنگی آن مرکز مهندسی و حراست کننده‌یی است که مورد نظر ماست، پیشنهاد بدهید این شورا را منحل کنیم و یک شورایی دیگر به وجود بیاوریم. ما تصور می‌کنیم مرکز می‌تواند این شورا باشد. این احتیاج دارد به دو چیز اساسی: اول، عقبه‌ی علمی و فکری؛ دوم، خط مقدم اجرایی. عقبه‌ فکری‌اش همان جایی است که باید مطالعه و کارهای علمی بکند.1383/10/8


عقبه فکری و خط مقدم اجرائی در اجرای نقشه مهندسی فرهنگی کشور
این جا آن قرارگاه مقدم فرماندهی است. عقبه فکری شما در مراکز دانشگاهی و حوزه‌ای و دبیرخانه خودتان که باید محور همه این مراکز باشد، آنجاهاست؛ خط مقدمتان هم عبارت است از دولت، مجلس و حتی مجمع تشخیص مصلحت ـ که توضیح خواهم داد مجمع هم تشخیص هم یکی از مراکزی است که خط مقدم شماست و می‌تواند سیاستگذاری کند ـ و دستگاه قضایی و دیگر دستگاه‌هایی که در کشور هتنسد؛ اینها بازوان اجرایی شما هستند. این بازوان اجرایی، فقط چهار وزارتخانه‌ فرهنگی نیستند ـ یعنی وزارت علوم و ارشاد و بهداشت و آموزش و پرورش ـ بلکه صنایع ما هم جزو خط مقدم شماست. فرهنگ ما باید در تولید صنعتی ما اثر بگذارد: ما چه چیزی تولید کنیم؟ چگونه تولید کنیم؟ برای چه تولید کنیم؟ صداوسیما هم جزو خطوط مقدم شماست. دستگاه قضایی ما ـ اداره زندان، کیفیت زندان و این گونه مسائل ـ همه‌اش با فرهنگ ارتباط دارد و باید تحت تأثیر آن باشد. مجلس ما برای عملی شدن آنچه این جا به عنوان مهندسی انجام می‌گیرد، حتماً باید قانون بگذارند. مجمع تشخیص مصلحت هم در سیاستگذاری‌ها همین مهندسی کلان را درنظر داشته باشد. ما در آنجا سیاستگذاری رسمی فرهنگی داریم، نه مهندسی موردنظر ما که نگاه کلان به مباحث فرهنگی است. بنابراین آنچه شما در این جا تصویب می‌کنید، به مجمع تشخیص مصلحت می‌رود، برای یک منظور؛ به دولت می‌رود، برای یک منظور؛ به مجلس شورای اسلامی می‌رود، برای یک منظور؛ به صداوسیما می‌رود، برای یک منظور.1383/10/8


قرارگاه اصلی و عقبه علمی و فکری و خط مقدم اجرائی آن در مهندسی فرهنگی کشور
این جا آن قرارگاه مقدم فرماندهی است. عقبه فکری شما در مراکز دانشگاهی و حوزه‌ای و ما سال گذشته این‏جا عرض کردیم "مهندسى فرهنگى کشور" به عهده‏ى شماست؛ گفتیم این‏جا "قرارگاه اصلى" است، عقبه‏ى شما هم دبیرخانه و ملحقات دبیرخانه است و شوراهاى اقمارى و شوراى معین و کمیته‏هاى کارشناسى و جمع‏هاى دیگرى که هستند؛ خطوط مقدّم اجرایى شما هم وزارت آموزش و پرورش، وزارت آموزش‏عالى، وزارت ارشاد و دستگاه‏هاى مختلف هستند،1384/10/13


جایگاه مهندسی فرهنگی و مدیریت راهبردی فرهنگی کشور
این جا را در واقع باید اتاق فرمان فرهنگی کشور یا ستاد عالی فرهنگی و علمی دستگاه‏های کشور ـ اعم از دستگاه‏های فرهنگی و سایر دستگاه‏ها ـ و مرکز مهندسی فرهنگی کشور به حساب آورد. 1381/9/26


خط مقدم اجرائی در اجرای نقشه مهندسی فرهنگی کشور
مجلس یک مرکز بسیار مهم و مورد نیاز است برای این مهندسی اساسی و کلان فرهنگی کشور. بعد از آن که در این‏جا مطلب پخته می‏شود و جا می‏افتد، به مجلس بروید و در کمیسیون‏ها از آن دفاع کنید و نظر نمایندگان را جلب نمایید و قانون مورد نیاز آن را از مجلس بگیرید.1383/10/8


ارتباط با مجلس و اجرای نقشه مهندسی فرهنگی کشور
مجلس یک مرکز بسیار مهم و مورد نیاز است برای این مهندسی اساسی و کلان فرهنگی کشور. بعد از آن که در این‏جا مطلب پخته می‏شود و جا می‏افتد، به مجلس بروید و در کمیسیون‏ها از آن دفاع کنید و نظر نمایندگان را جلب نمایید و قانون مورد نیاز آن را از مجلس بگیرید.1383/10/8

 

بیانات رهبر عزیز در جمع اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی





      

حسن رحیم پور ازغدی

من در این فرصتی که در اختیارم هست، سعی می کنم یک نگاه مقایسه ای به یکی از بنیادهای علم سیاست و تعریفی که از آن دو دیدگاه و گفتمان شده است داشته باشم؛ البته وقتی از دو دیدگاه صحبت می کنیم لزوماً تباین کلی و کامل بین آنها قائل نیستم. حتماً مشترکاتی بین همه فلسفه های اجتماعی که بنیان علوم اجتماعی از جمله علوم سیاسی اند وجود دارد. از مشترکات شروع می کنیم. در هر موضوعی باید از مشترکات شروع کرد و با تأکید بر آنها و بعد در نقاط اختلاف و محورهایی که تفاوت به وجود می آید استدلال کرد که چرا راه "الف " را می رویم و راه "ب " را نمی رویم.
من سعی می کنم در این فرصت اولاً به آنچه در متون کلاسیک در باب یکی از پایه ها و بنیادهای اصلی علم سیاست، یعنی تعریف "حق " آمده اشاره ای بکنم، که حتی تعریف "قدرت " مسبوق به تعریف "حق " است. یعنی وقتی از قدرت و حدود آن، مشروعیت قدرت و منشأ قدرت، صحبت می کنید عملاً و واقعاً همه اینها قابل ارجاع، بلکه لازم الارجاع به مفهوم حق و تعریف حق است؛ آنچه که در منابع کلاسیک ترجمه ای در حوزه فلسفه سیاست و علوم سیاسی در باب حق به عنوان محور تعریف مشروعیت قدرت و قدرت به عنوان یکی از بنیادهای علم سیاست مطرح می شود طبق آنچه که در متون کلاسیک درسی هم هست، من گزارش مختصری عرض می کنم برای این که بعد اشاره بکنم فیلسوفان مسلمان در حوزه سیاست به مسأله حق و حقوق و منشأ حق چگونه نگاه می کنند و آن را چطور تفسیر می کنند.

فلسفه و منشاء حق
در متون کلاسیک گاهی تصریح می شود و گاهی نمی شود و یکی از مشکلات آموزشی در علوم اجتماعی از جمله علوم سیاسی و حقوق در دانشگاه های ماست که بدون بررسی ریشه ها، یک مرتبه به شاخه ها می روند و میوه ها را باهم مقایسه می کنند. این یک اشتباه بزرگ است. به لحاظ فلسفی، میوه ها روی شاخه ها رویید ه اند، شاخه ها روی ساقه ها رویید ه اند، ساقه از ریشه آبیاری می شود؛ بنابراین هر وقت هرکسی در هر مکتبی از هر منظری که راجع به حقوق سیاسی و در درجه اول، سخن می گوید باید ابتدا موضع فلسفی خودش را در حوزه حکمت نظری بیان کند. سپس، در حکمت عملی، یعنی در علوم سیاسی، علوم اقتصادی، حقوق و اخلاق عملی. شما هم اظهارنظری بکنید راجع به این که چه کسانی، چه حقوقی و چه حدودی دارند و از جمله در عرصه سیاست چه رابطه متقابلی بین دولت ها و شهروند وجود دارد، چه حقوق متقابلی، چه وظایف متقابلی، باید ابتدا روشن بکنید که فلسفه های مضاف در عرصه حکمت عملی بر چه مباحث تئوریک و ریشه ای در حوزه حکمت نظری مبتنی است. به عبارت دیگر شما در عرصه علوم سیاسی، حقوق، اقتصاد، مکتب های مختلف اقتصادی، سیاسی، حقوقی، منطقاً هیچ اظهارنظری نمی توانید بکنید الا این که قبلاً موضع انسان شناختی خودتان را بیان بکنید، یعنی بگویید چه تعریفی از انسان دارید، چه تعریفی از هستی، جهان، مرگ و زندگی، سعادت و شقاوت، از باید و نباید،اینها همه به هم مربوط می شود، نقطه وصل حکمت عملی و حکمت نظری اگر قیچی شد و بریده شد، آن وقت باب فلسفه سرایی در حوزه حکمت عملی باز می شود. همین اتفاقی که افتاده است، یعنی به خصوص در حوزه فلسفه سیاسی در قرن 20، شما می دانید هرچه جلوتر آمدیم از حوزه استدلال های فلسفی- نظری فاصله گرفتند. علوم سیاسی، جدا شدند، منقطع شدند، به سمت پراگماتیزم و منفعت گرایی پراگماتیستی چرتکه اندازانه آمدند، که الان مشکل را چطور حل بکنیم، در عرصه قدرت، در عرصه سیاست و در عرصه روابط بین الملل.
یکی از منشأهای این نوع عمل گرایی و منفعت گرایی افراطی در حوزه علوم اجتماعی، از جمله علوم سیاسی، در قرن 20 تا امروز که هرچه جلوتر آمدیم، بیشتر شده، زیر سؤال رفتن حکمت نظری است، زیر سؤال رفتن معرف شناسی، انسان شناسی، هستی شناسی و بنیان های فلسفی است و قطع رابطه بین حکمت نظری و حکمت عملی. یعنی این که بایدها از هست ها جداست. بحثی که از "هیوم " به بعد تئوریزه شد و "کانت " به شکل دیگری این را تئوریزه کرد. عملاً دیدگاه های "هیوم " و "کانت " به لحاظ فلسفی، بنیان های علم سیاست را در غرب زیر و رو کرد، چون دیگر رابطه بین حکمت عملی و نظری قطع شد.
در دیدگاه "هیوم " "باید " از "هست " جداست؛ بنابراین معنی آن این است که شما در حوزه علوم سیاسی، اقتصاد و حقوق بشر از جمله حقوق سیاسی، نمی توانی هیچ استدلال فلسفی بکنی، استدلال هستی شناختی، انسان شناختی، جهان شناختی، امکان ندارد، برای این که یک مانع معرفت شناختی بین "هست " و "باید " وجود دارد. این یک حمله بسیار خطرناک به بنیادهای فلسفی سیاست، حقوق، و اخلاق بود. ضربه بعدی در حوزه اپیستمولوژی کانت وارد شد و آن که اصلاً حکمت عملی خودش مبتنی بر بدیهیات خودش است. هیچ ابتنایی بر حکمت نظری ندارد، ما له و علیه اخلاق و حقوق و این مباحث و بنابراین احکام سیاسی و اقتصادی و حقوق نمی توانیم استدلال فلسفی و نظری بکنیم.
این که آنها به چه دلایل تاریخی و فرهنگی به وجود آمد، نمی خواهم متعرض بشوم. فقط می خواهم ابتدای بحث به یکی از نتایج دهشتناک این مسئله توجه داشته باشید.
در فلسفه علوم اجتماعی و علوم سیاسی و حقوق، حقوق سیاسی و حقوق بشر در غرب متأخر در چند قرن اخیر به خصوص از "هیوم " و سپس از "کانت " به بعد تا به امروز، بنیان های فلسفی علم سیاست، متزلزل است و لذا هر چه جلوتر آمدیم بیشتر تصریح کردند که برای سیاست دنبال فلسفه نگردید. همین طور که بنیان های فلسفی اخلاق متزلزل شده، بنیان های فلسفی مکتب های اقتصادی متزلزل شده است. چون وقتی گفتی باب حکمت نظری مسدود است، امکان استدلال و برهان له و علیه هیچ گزاره ای در عرصه مابعدالطبیعه وجود ندارد یا[وقتی] گفتید که رابطه حکمت نظری و حکمت عملی قطع است و هیچ بایدی مستند به هیچ هستی نیست این ها چه معنی دارد؟ معنی اش این است که در دانشکده های حقوق و علوم سیاسی، در دانشکده های علوم اجتماعی، شما دنبال فلسفه برای بایدها و نبایدهای علوم اجتماعی نگردید.
البته دو- سه قرن طول کشید تا به این نتیجه تصریح شد پنج- شش دهه است که صریحا آن را می گویند آخرین نمونه اش آن که ریچارد رورتی آمد در همین ایران و اخیرا فوت کرده است. حدود ده سال پیش در این جا راجع به دموکراسی بحث می کرد. و از لیبرال دموکراسی دفاع می کرد، بعد از او راجع به دموکراسی سؤالات فلسفی پرسیدند. ایشان تعجب کرد و گفت چرا راجع به دموکراسی سؤال فلسفی می پرسید؟ اصلا ما احتیاجی به این نداریم که له یا علیه دموکراسی یا ضد دموکراسی برهان بیاوریم. ما صرفا چرتکه می اندازیم، به منافع نگاه می کنیم. می گوییم ممکن ترین نظام سیاسی یا بهترین نظام سیاسی، لیبرال دموکراسی است و این را می پذیریم. این حرفی بود که آقای ریچارد رورتی زد و به عنوان یکی از آخرین نظریه پردازان لیبرال دموکراسی صریحا اعلام کرد ما برای دموکراسی و لیبرال دموکراسی احتیاجی به هیچ استدلال فلسفی نداریم. من الآن نمی خواهم راجع به درست یا غلط بودن آن بحث کنم. فقط می خواهم به شما دوستان توجه بدهم؛ جمع بندی نکته اول: براساس اپستیمولوژی مدرن و پسامدرن غرب از آنچه که هیوم و سپس کانت تصریح کردند و بعد در دوره پست مدرن، خیلی علنی و شفاف گفته می شود که ما دنبال فلسفه واحد برای هیچ نظام حقوقی و اخلاقی برای همه بشر در همه زمان ها و مکان ها نباید باشیم، چون اصلا این مباحث استدلال بردار و فلسفه بردار نیست. ما با گفتمان های مختلف، اپیستما های مختلف روبه روییم و صرفا بحث توافق و هماهنگی نسبی و اجمالی بین فقدان فلسفه نظری اپیستماها و گفتمان های مختلف مطرح است.
بنابراین آنچه در ذهن برخی افراد به عنوان منادیان و مبلغان کم سواد یا بی سواد علوم سیاسی مدرن ادعا می شود که یک بحث فلسفی پیچیده ای در حوزه علوم سیاسی است و یک مباحث فلسفی است که از طرف دین داران مغفول مانده و با فلسفه ای ثابت می کنیم که مفهومی به عنوان حقوق بشر با مبانی لائیک و غیرالهی تعریف می کنیم روشن شود که اساسا این، وجود خارجی ندارد. یعنی از هیوم و کانت به بعد، هیچ حکمت نظری مستدلی پشت صحنه حکمت عملی از جمله علوم سیاسی و علوم اجتماعی و حقوق نیست و دستگاه نظام های حقوق بشری مادی وجود خارجی ندارد. آنان که طالب این گفتمانند که گفتمان غالب در غرب و غرب زده در جهان است ، همین کتاب ها را ترجمه و تدریس می کنند و براساس همین ها مدرک می دهند.
نمونه ای که روی آن بحث و به آن تکیه می کنند مسئله حقوق طبیعی است که آن موضوع اصلی بحث ماست که روشن کنیم حقوق طبیعی هم جز با تفسیر الهی قابل دفاع نظری و تحقق عملی نیست و هر جا که حقوق طبیعی، حقوق فطری، حقوق ذاتی به عنوان مبنای علم سیاست تعریف شد، اگر رابطه اش با استدلال دینی و الهی، با جهان بینی توحیدی به عالم و آدم و دیدن یک ارتباط غایی بین عالم و آدم قطع شد، حقوق فطری، حقوق ذاتی و حقوق الهی یا هر اسمی که می خواهید روی آن بگذارید، بعد از مدتی زیر سؤال می رود یا منحرف می شود و در عمل میوه تلخ می دهد؛ این اصل ادعای بنده است.
دو دیدگاه را برای شما عرض می کنم و راجع به آنها بحث می کنیم؛
در نگاه کلاسیک که در دانشگاه ها تدریس می شود، براساس متون ترجمه ای اصل مسئله حق و حقوق به عنوان بنیاد تعریف قدرت مشروع و بنیاد قدرت سیاسی از جمله مباحث حقوقی این طور تعریف شده است:
انسان یک حیوان اجتماعی، سیاسی، یک موجود بالضروره اجتماعی است، و برای این که به زندگی اجتماعی ادامه دهد مرزبندی را اختراع کرده است؛ این موردی است که در کتاب های درسی ترجمه می شود.
چون تعدی و تجاوز باعث می شود که جامعه متزلزل شود و افراد پراکنده شوند فلسفه جامعه زیر سؤال می رود، بشر به تدریج موجود سیاسی شده، استعداد سازماندهی پیدا کرده، و لازم دیده که یک مرزبندی و تعریف حقوق و حدود در عرصه روابط اجتماعی بشود. اصلا علم سیاست از همین جا آغاز می شود. نحوه مهندسی حقوق و حدود با محوریت قدرت و توزیع قدرت در جامعه است که تعریف علم سیاست محسوب می گردد و بنیان علم سیاست از یک طرف به تعریف حق برگشته و از یک طرف به قدرت که آیا حق، قدرت را تنظیم و مدیریت و مهندسی می کند، یا قدرت است که تکلیف حق را معلوم می کند.
مکاتب مختلفی که در حوزه سیاست پیدا شدند، خواهم گفت که در کدامیک از این گزاره ها مشترکند(شاید احتیاج به گفتن نباشد) اگر به عرایض بنده دقت کنید متوجه می شوید که در کدام یک از این محورها ما مشترکیم و تفاوتی وجود ندارد و در کدام ها تفاوت ها شروع می شود.
به این عبارتی که عینا از بعضی از متون کلاسیک درسی شما خواندم، توجه بکنید که یکی از نقاط اختلاف از این جا خواهد بود، بعد در توضیحات من روشن می شود.
کل مرزبندی های حقوقی در جامعه محصول سیاسی شدن انسان به عنوان یک موجود و یک حیوان سیاسی است. پیچیدگی قدرت سازماندهی جامعه، استعداد سازماندهی و همه مرزبندی های حقوقی و حدودی در جامعه اختراع بشر است. بشر به اضطرار زندگی اجتماعی (برای این که همدیگر را تکه تکه نکنند) کل قوانین و حتی قوانین و حقوق اولیه را خود اختراع کرد، برای این که جامعه دوام داشته باشد و این محصول ده ها هزار سال تجربه زندگی اجتماعی بشر است و منشأ حق و تکلیف اجتماعی، همین جعل بشری ناشی از اضطرار در زندگی اجتماعی است.
ما خواهیم گفت که در فلسفه حقوق اسلامی، در بعضی حقوق که حالا می توانیم به حقوق درجه دوم تعبیر کنیم (حقوق ثانوی- حقوق فرعی- مصادیق حقوق) مسائلی است که مبتنی بر حقوق اولیه پیش می آید، البته آنجا بحث عقود، قراردادها، اوفوا بالعقود، پروتکل های سیاسی- اجتماعی- اقتصادی، حتما معنا پیدا می کند، آنجا می توانید تعبیر اختراع بکنید، ضمن این که اختراع محض نیست، بحثی است بین فیلسوفان مسلمان در عرصه حقوق، تفاوتی بین انتزاعی محض بودن حقوق یا اعتباری بودن حقوق به این معنا که یک منشأ انتزاع نفس الامری پشت صحنه حقوق بشر، هست، یعنی گرچه حقوق، به یک معنا اعتبار ذهنی است اما این اعتبار پشتوانه ای در نفس الامر عالم و آدم دارد، یعنی ناظر به یک رابطه حقیقی و واقعی بین عالم و آدم است و محصول علی و نتیجه علی واقعی عینی در باب سعادت و شقاوت بشر دارد. حالا خواهیم گفت مسأله نگاه غایی و غایت مدار در باب فلسفه حق و حقوق به کجا برمی گردد و ناظر به کجاست. در این دیدگاه، باز در بحث های کلاسیک که ترجمه می شود، سیر تاریخی و قصه ای که برای شروع علم سیاست سروده می شود این است که بشر احتیاجات متعدد روانی و مادی و... دارد و از زمان ناشناخته ای مجبور شده است که اجتماعی زندگی کند والا نابود می شده است. کسانی که در جامعه هستند برای تامین نیازهایشان وارد عمل می شوند، بین منافع و خواسته های افراد با همدیگر و کم کم احتیاج قهری و پراگماتیستی به مرزبندی قدرت و منافع پیدا می شود، برای این که تمام زندگی سراسر جنگ و تجاوز و هرج و مرج و تعدی و نابودی نشود. هزاران سال طول کشیده است که بشر این را فهمیده است و بعد از تجربه فهمیده است که اگر ما چارچوب هایی تعیین نکنیم که داخل آنها فاعل و مختار و بیرون از آنها محدود باشیم و اگر از آن حد گذشتیم، از خط قرمزها گذشتیم، به اصطلاح آن قوه ای که نماینده جامعه است ما را گوشمالی بدهد تا بعد برگردیم به حریم خودمان (به چارچوب لانه خودمان)

اشکالات به منشأ حق در غرب
این اشکالات به این ترتیب بوده که حدود و حقوق جعل شده است. ما در هر سه مبنای این نگاه به منشأ حقوق اشکال داریم. این که بشر از ابتدا هیچ توجهی به مسأله حق و قانون نداشته است، این که هزاران سال طول کشیده است تا بشر فهمیده که مثل حیوانات بفهمد، خوب حیوانات هم همین طورند. یعنی شما چهار تا گورخر را در یک قفس بیندازی، یک مدتی به هم لگد می زنند، بعد از یک مدتی حریم خودشان را می شناسند. یکی می فهمد که آخور آن طرفی مال آن یکی است و آخور دیگر مال این یکی است و به حریم هم تجاوز نمی کنند، ما فکر می کنیم بشر، یک کمی پیچیده تر از گورخر به ضرورت قانون و حقوق رسیده است. هزاران سال طول نکشیده که از باب اضطرار به این مسأله برسد و در واقع تفاوت پروتکل های ما، با پروتکل های حیوانات، بر سر این است که، پای لفظ و کلمه در بین ما می آید ولی در آنجا نمی آید. آنجا صرفا با لگد، پروتکل امضا می شود.
این تفاوت کافی نیست، حقوق و حدودی که منشأ آنها همان حقوق است، صرفا زاده روابط اجتماعی بشر و اضطرارات نیستند، صرفا اختراعی و قراردادی و وضعی نیستند. این که همه چیز محصول توافق و اضطرارهای درون جامعه باشد و حقوق و قوانین و مسئولیت ها، منشأ بیرونی نداشته باشند، این اولین اختلاف نظر ما با دیدگاه های کلاسیک در حوزه علوم سیاسی و فلسفه سیاست است که در دانشگاه های شما، در کتاب ها به شما آموزش می دهند.
البته فروع حقوق را که شمردند در ذیل این تعریف شده است که من دیگر وارد جزئیات آن نمی شوم. حقوقی که یک سری حقوق خصوصی در ذیل این تعریف می کنند مثل حقوق مدنی، حقوق تجارت که روابط متقابل افراد را با هم تعیین می کند. یک سری حقوق عمومی داخلی تعریف می کنند مثل حقوق اساسی و حقوق جزا که روابط متقابل افراد و دولت را تعیین می کند و یکی هم روابط دولت ها با هم است که حقوق بین المللی عمومی تعریف می شود. ما در فروع بحثی نداریم، این تقسیم بندی ها در حقوق طبیعتا هیچ مشکلی ندارد و ممکن است کسانی پیشنهادهای دیگری داشته باشند، اما روی منشأ این تعریفی که از حق و حقوق شد اشکالاتی داریم که یک مورد آن را عرض کردم.حقوق اساسی که مفاهیم اولیه حقوق سیاسی را می خواهد در جامعه تعریف کند و علوم سیاسی را شکل بدهد، یکی از شعبه های حقوق عمومی داخلی تعریف می شود یا حقوق به طور کلی و بدون قید. آن وقت حقوق اساسی را می آیند به عنوان یک شعبه از حقوق عمومی داخلی تعریف می کنند که می آید ساختار دولت را، شاخه های دولت را تعریف می کند، حقوق و تکالیف افراد را در برابر دولت تعریف می کند و یک بحث راجع به دولت است، یک بحث راجع به حکومت است و یک بحث راجع به حقوق و تکایف شهروندان در برابر دولت است و این که منبع حقوق اساسی چیست. تقسیم بندی ها ادامه پیدا می کند. یکی بحث قانون اساسی است که صد و چند سال اخیر بیشتر مطرح شده و چون قانون اساسی در هیچ کشوری برای همه مسایل کافی نبوده و به کلیات و مسائل مستحدثه اکتفا می کرده گاهی لازم می شده تغییراتی در بخشی از قانون اساسی به وجود بیاید، عملا هم قانون اساسی همه کشورها یا عمل نمی شده یا در معرض تزلزل و تجدیدنظر بوده یا خلأهایی به وجود آمده که با قانون گذاری عمومی خواسته اند آن را پر کنند. ضمن این که اگر خلأ هم نمی داشتند، برای حل مشکلات ریز، مدام نمی شود به قانون اساسی برگشت و ارجاع کرد. طبیعتاً باید یک سری قوانین و حقوق متقابلی که در ذیل قانون اساسی قانون گذاری می شود، ارجاع داد.
منبع سومی که می شمارند بحث عرف است که اصلا بعضی کشورها که بعضی از آنها اتفاقاً هم پدران نظری لیبرالیزام، دموکراسی و هم مشروطیت هستند، مثل خود انگلیس اصلا چیزی به نام قانون اساسی ندارند. هیچ قانون نوشته شده ای که به رأی ملت گذاشته شده باشد یا نمایندگان ملت آنها را تصویب کرده باشند و چارچوب مشخصی برای رفتار حکومت و مردم در برابر هم در آن تعریف شده باشد اصلا وجود خارجی ندارد. بعضی ها این را نمی دانند. با این که اینها نظریه پردازان اصلی هم لیبرالیزم، هم لیبرال دموکراسی، انگلیسی بودند و پدران مشروطیت شمرده می شوند ولی به لحاظ تئوریک در غرب، تا الان هم قانون اساسی ندارند؛ علاوه بر این دیدگاه های پوزیتیویستی اصلا به فلسفه برای حقوق قائل نیستند و مهد پوزیتیویسم انگلستان است. جایی که در حوزه علوم اجتماعی، مهد نظریه های پوزیتیویزم است. یعنی اساساً فلسفه ای برای حقوق و اخلاق و سیاست تعریف نمی شود، که برهان له یا علیه بیاوری، احتیاجی به فلسفه نیست. در حوزه حکمت عملی هم قانون اساسی ندارند اصلا، پدران تئوریک لیبرالیزم و دموکراسی یک قانون اساسی برای کشورشان تعریف نکردند، یعنی تا همین الان هم سلطنت است، سلطنت مشروطه. ضمن این که شما فکر نکنید الان جشن تاج گذاری نوه ملکه انگلیس است با میلیاردها خرج، بعضی ها فکر می کنند ملکه انگلیس اختیارات ندارد. بروید بخوانید ببینید چقدر اختیارات دارد. می گویند اختیارات ندارد و یک شیء تشریفاتی است، اصلا تشریفاتی نیست. ملکه انگلیس اختیاراتش از بسیاری از رئیس جمهورهای دنیا بیشتر است. با این که قانون اساسی هم ندارند، سر و صدایش را در نمی آورند. اینها مواردی است که معمولا پشت پرده تبلیغات پنهان می ماند. در کشورهایی که قانون اساسی مدون ندارند حقوق اساسی صرفاً براساس عرف و عادت و جو و گروه فشار و رسانه ها و بنگاه های سرمایه داری تعریف می شود؛ نام آن را وجدان عمومی می گذارند و در سیستم سیاست ملی اجرا و تثبیت می شود. گاهی می بینید با وجود گذشت یک یا دو قرن همچنان براساس همان تعاریف عمل می شود، در حالی که نه هیچ استدلال فلسفی دارد، نه هیچ قانون نوشته شده ای؛ اصلا هیچ رایی وجود ندارد. اصلا هیچ نوع دموکراسی حقیقی پشت صحنه برای تنظیم این نوع حقوق اساسی وجود ندارد. یعنی نه پارلمان آن را تصویب کرده، نه ملت رای مستقیم داده، نه رای غیرمستقیم داده، هیچ! نه بگوییم یک مجمع خاص انتصابی وجود دارد که این کار را بکند. حدود صلاحیت سه قوه حکومتی، حدود مردم در برابر حکومت و مسائل اساسی، همه اینها به تدریج و خیلی سیال شکل گرفته است. نه برهان فلسفی پشت آن است، نه مبنای دینی و نه در هیچ قانون به رای عموم گذاشته شده ای تصویب شده است. اسمش این است که ما با عرف و عادت بعضی از حقوق اساسی مان را تعریف می کنیم. این هم نکته دوم که این توهمی که در بعضی ذهن ها هست که تفکر لائیکی که پشت مساله مشروطیت و قراردادهای اجتماعی و پروتکل ها و دموکراسی هست، حتماً براساس فلسفه ای است، حتماً پشت آن یک استدلال فلسفی است. گفتیم نه! اصلا رابطه حکمت نظری و عملی وقتی قطع شد یعنی قدرت به تعریف سیاست دیگر مستند به برهان فلسفی نیست؛ له و علیه اخلاق نمی شود برهان آورد. له و علیه حقوق سیاسی هم و در باب حقوق بشر هم همین طور.




      

 
احمد خسروی در وبلاگ خود خاطره ای جالب را از شیخ حسین انصاریان منتشر کرد:

یک بار زمان شاه وارد یک مشروب فروشی شدم، با همین عبا و عمامه! دیدم سر تمام میزها مشروب است، یک عده‌ای مشغول نوشیدن و یک عده‌ای مست هستند و یک عد‌ّه تازه نشسته‌اند.

من که وارد شدم صاحب کافه گفت: آقا اشتباه آمده‌اید! گفتم: نه برادر، اشتباه نیامده‌ام، آدرس گرفتم و درست آمدم، مگر اینجا فلان کافه نیست؟ گفت : چرا ! گفتم: پس من درست آمدم. گفت: فرمایشی دارید؟ گفتم: یک کلام!




آن زمان هم من سی سه سالم بود، جوان بودم! گفتم: من فقط یک کلمه می‌خواهم به تو بگویم، اما باید اول از تو بپرسم: یهودی هستی: گفت : نه! مسیحی هستی؟ گفت: نه! مسلمانم! گفتم: سنی هستی؟ گفت: نه شیعه هستم! گفتم : پس می‌توانم آن یک کلمه را به تو بگویم! گفت: بگو! گفتم: پروردگار فرموده: مؤمنان پیر، نورِ من هستند و من حیا می‌کنم که نورم را با آتشم بسوزانم، من خدا دیگر از او حیا می‌کنم

گفتم: تو که از شصت سال گذشتی و سر و صورتت پر از سفیدی است، چه می کنی؟ گفت: چکار بکنم؟ تکان عجیبی خورد!. گفتم: دیروز چقدر آوردی؟ آن زمان، گفت: هفت هزار تومان! هفت هزار تومان شمردم و گفتم: این پول مشروب ها، به اینها هم بگو دیگر نخورند و بلند شوند بروند. همه را بیرون کرد. با هم رفتیم تمام مشروب ها را داخل چاه ریختیم. رفتم رفقایم را آوردم یک پولی روی هم گذاشتند، بیست و چهار ساعت نشد که به تعداد دویست نفر دیگ و بشقاب و قاشق و چاقو همه چیز آوردیم!؛ یعنی من صبح این کار را کردم، بعد از ظهر آنجا تابلوی چلوکبابی خورده بود، چلوکباب هم داشت! روز اول هم یک روحانی گفت: دویست پرس چلوکبابش را من می‌خرم! بعد هم دیگر چلوکبابی شد!.




      

نمی توان تصور کرد که فرزندی در یک خانوده بدنیا بیاید و پدر و مادر وی تمام تلاشهای خود را برای موفقیت او بکار نگیرند. گاهی این تلاشها به شکلی است که تمام فعالیتهای والدین در سایه رشد و پیشرفت فرزندشان قرار می گیرد، آنهم در دنیای پرهیاهوی فعلی که  همراه با  پیشرفت تکنولوژی کار را برای تربیت نسل آینده و کودکان سخت تر هم کرده است.

در حال حاضر سر و صدای حاکی از موفقیت جامعه ایران که بدلیل همبستگی و پایداری کانون گرم خانواده ها و تربیت درست کودکان شکل گرفته به جوامع غرب رسیده تا آنها هم ثبات خانواده را در دستور کار خود قرار داده و برای پیشبرد اهداف خود بخصوص در ایران تیرهای زهر آلود خود را به سمت همین کانون خانواده نشانه روند .زیرا می دانند همیشه یک جامعه سالم متاثر از خانواده های سالم است .

 در این بین فطرت پاک کودکان بیشتر از بقیه مورد آماج حملات قرار می گیرد و این حملات بگونه ای طراحی می شوند تا پدر و مادر کودک ناخواسته در این حملات برای آسیب زدن به فطرت کودک سهم بسزایی هم داشته باشند.

تلویزیون به عنوان یکی از فراگیرترین رسانه هاست که عمدتا خانواده ها کمترین نگرانی را درباره برنامه های آن دارند . اما اکنون فارغ از نقدهایی که به برنامه سازان تلویزیون و حتی سایر رسانه ها بخصوص در حوزه کودک وارد است که نیاز به مجالی دیگر جهت آسیب شناسی جدی آن می باشد، در اینجا تاثیرات منفی رسانه هایی را بیان می کنیم که به مدد پیشرفت تکنولوژی و حمایت همین خانواده ها به آغوش گرم خانواده وارد می شوند تا با استفاده از غفلت پدرها و مادرانی که بقولی تمام هم و غمشان کودکانشان هستند، اولین آسیبهای طراحی شده به پاکترین ومعصوم ترین افراد جامعه وارد شود. آسیب هایی که شاید دیگر مجالی برای بازسازی آن فراهم نشود. 

اگر سری به خانواده ها بزنیم تقریبا بخش اعظم و قابل توجهی از این خانواده ها بخصوص جوانانی که تازه تشکیل خانواده داده و اتفاقا دارای فرزندی هم شده اند ماهواره از ضروریات زندگی شان شده تا جایی که برخی عنوان می کنند ابزاری است برای پر کردن اوقات فراغت! 

گشتی در کانالهای ماهواره ای جدا از برنامه های مستهجن آن که در این مبحث قصد پرداخت به آن را نداریم نشان می دهد که برنامه های ویژه کودکان در این شبکه های ماهواره ای روزبروز در حال افزایش است وحتی برخی از برنامه های بزرگسالان بطور عمد بصورت انیمیشن و فانتزی ساخته می شود تا کودکان را هم همراه خود کنند.
 
جالب این است که برنامه های ویژه کودکان به مراتب بسیار حرفه ای تر هم ساخته شده و دوبله های حرفه ای هم دارند برنامه هایی که میلیاردها دلار صرف ساخته شدن آنها شده و حتی کانالهای با فرکانسهای بسیار قوی هم برای آنها در نظر گرفته می شود. 

سئوال:
هزینه های میلیارد دلاری برای ساخت انیمیشن و حتی سریال ویژه کودکان به منظور سرگرمی کودکان ما ساخته شده و این هزینه ها از سر دلسوزی بوده ؟ آیا تا بحال دقت کرده اید که محتوای این کارتونها چه هستند ؟

کودک درسنین 3 تا 5 سالگی فقط بیننده است وقدرت تشخیص بین خوب و بد را ندارد و هر آنچه برای او به نمایش بگذاریم می بیند و به عنوان یک حرکت پسندیده می پذیرد. آنها قدرت تفکیک خوب،بد و یا افسانه بودن را ندارند و این باعث می شود تا ارزشهای آنها در دنیای واقعی تغییر کند. کودکان چیزی را که می بینند و یا می شنوند به عنوان یک باور واقعی می پذیرند بویژه زمانیکه این باور با ابزارهای جذابتری هم بیان شود.

این کارتونها موریانه وار در ذهن کودکان رسوخ می کنند تا فرهنگی در ذهن آنها شکل بگیرد جدای از فرهنگ بومی کشورمان. و حتما این سئوال برای کودک پیش می آید که چرا من دختر خاله مو طلایی که دامن کوتاه داشته باشد ندارم؟ آیا دقت کرده اید در کودکان و شخصیتها در این کارتونها که صدا وسیمای خودمان هم گاهی پخش می کند پسر ها در این کارتونها دوست دختر دارند و...!؟ و سئوالهایی از این قبیل که نشان از آغاز دوگانگی فرهنگ کودک دارد آنهم در زمانی که شخصیت کودک در حال شکل گیری است.

 یا بعضی از کارتونها که سراسر خشونت است .و اتفاقا کودک در حین تماشای این کارتونها خود را در موقعیت قهرمان این کارتونها می گذارد و نتیجه آن در بهترین شرایط ترس و وحشت و دلهره ای است که شب موقع خواب به سراغ کودک می آید یا شکل گیری روحیه پرخاشگری که عواقب آن در سنین نوجوانی بخوبی مشهود است.

کودکان در برنامه های ماهواره که ویژه بزرگسالان ساخته و پخش می شوند با موضوعاتی چون پرخاشگری، رفتارهای جنسی و مصرف مواد مخدر و الکل آشنا می شوند و از آنجا که هنوز تفکر انتقادی و منطقی در آن ها شکل نگرفته است ممکن است چیزهائی را که می بینند به عنوان موارد معمول، سالم و قابل قبول بپذیرد.

چنانچه این برنامه های تلویزیونی به سمتی رود که مفاهیم خشونت و پرخاشگری در آن ها زیاد باشد ، می تواند تاثیر نامطلوبی روی رفتار کودک بگذارد، ممکن است کودک رفتار تهاجمی و پرخاشگرانه را به عنوان راه و روشی برای حل مشکلات و مسائلش انتخاب کند و یا با شخصیت های خاصی مثل قربانی یا مهاجم همانندسازی کرده و رفتارهای آنان را تقلید کند، کودکانی که خود مشکلات رفتاری و هیجانی دارند ، ممکن است راحت تر توسط برنامه های نامناسب تحت تاثیر قرار بگیرند. اگر چه برنامه های پرخاشگرانه و خشونت آمیز تلویزیون تنها علت پرخاشگری کودکان نیست اما می تواند یک عامل مهم باشد.

تازه این اول ماجراست. شوهای تلویزیونی با پوششهای زننده بهمراه تیزر های تبلیغاتی که نمایش بدنهای عریان و....از اساس جدانشدنی این برنامه ها هستند به اضافه تصویرهای مستهجن که بطور اتفاقی بر صفحه تلویزیون نقش می بندد و امکان هرگونه عکس العمل را از ما می گیرد و ....را در نظر بگیرید و حتما آگاهی هم دارید که هرچقدر این برنامه ها را کنترل کنید بدلیل حس قوی کنجکاوی کودک امکان دسترسی به هر کانال ماهواره ای آنهم با هر شرایطی امکانپذیر است.

خوب این سهل انگاری پدرو مادر به ماهواره هم ختم نمی شود .اخیرا باب شده که کودکان در کنار مداد،پاکن ، کتاب ،کیف و ... یک عدد گوشی موبایل با امکانات کامل از جمله داشتن بلوتوث هم با خود حمل می کنند تا این فرزند بقول پدر ومادرشان چیزی از بقیه کم نداشته باشد.

یعنی به لطف پدر ومادر همان تصاویر مستهجن از داخل منزل به  مدارس و بصورت یک بسته کامل بدور از چشم مسئولین در بین همکلاسیها رد و بدل می شود.

 این گونه است که به مدد خانواده، ماهواره و عدم برنامه ریزی صحیح مسئولین یک کودک 8-9 ساله که آینده ساز این کشور است، هر آنچه نباید بداند با تعاریف و باورهای غربی می آموزد.  

جهان نیوز





      

یک گفتگوی متفاوت و خواندنی با یک مجری اهل کتاب؛
فرزاد جمشیدی: همه چیزمان به هم می‌آید

 

کتاب خریدنمان هم مثل پیامک فرستادنمان است و پیامک فرستادنمان مثل فست فوت خوردنمان! همه چیز جامعه ایرانی به هم می آید...بالاخره این نکته وجود دارد که می گویند علی رغم تبلیغات مکرر، شمارگان و مجلدات مختلفی از چاپ های قبلی این کتاب، هم اکنون در انبارهای مختلف وجود دارد و هنوز به دست مردم نرسیده است خیلی ها می پرسند مگر جز با حمایت های دولتی می توان کتابی به حجم و قیمت «دا» را یکدفعه به چاپ صدم رساند؟!

 وقتی پای بساط سفره‌نشین قبله که نشانی‌اش را بیشتر باید در ماهی از جنس بهشت جست، می‌نشینی، نام و نشان آخرین کتاب هایی که در بهارانه این روزها، دل به دلشان سپرده و مَحرم خلوت و تنهایی اش شده اند را پیشکش اهالی خبرآنلاین می نماید و می گوید: به شدت خود را نیازمند مطالعه می دانم و مطالعاتم بیشتر در حوزه فرهنگ، هنر، ادبیات و معارف اسلامی است.

فرزاد جمشیدی در گفتگو با خبرآن‌لاین می‌گوید: اخیرا دو مجموعه داستان «پشت صحنه» و «باران» اثر سامرست موآم را با ترجمه شهرزاد بیات موحد، مجموعه داستان «فوتبال وسط حمام» محمود قلی پور، «خسرو خوبان» مهران حبیبی نژاد که درباره زندگی، اندیشه و آثار استاد شجریان است، «سرگذشت تهران» حسین شهیدی که کتابی کاملا تخصصی است، « دیوان حافظ» که بهرام اژدری از روی نسخه جمع آوری شده مرحوم خلخالی، تصحیح و تهیه و تنظیم کرده و نشر آگاه به چاپ رسانده است و کتاب «الخلافه» که در بر گیرنده مجموعه احکام حضرت علی «ع» به روایت اهل سنت است و انتشارات مرسل در حال آماده کردن چاپ چهارم آن می باشد را تهیه کرده و خوانده ام و به نظرم کتاب های بسیار خوب و قشنگ و ارزشمندی آمده اند.

این کتاب‌های بالینی

وی با یادآوری ضرورت مطالعه چند باره برخی از کتاب ها به خبرنگار ما گفت: در قدیم به بعضی از کتاب ها که نیاز بود مکرر به آن ها مراجعه شود، کتاب بالینی می گفتند یعنی همواره بر بالین خواننده قرار داشت. الان هم بعضی از کتاب ها همین حالت را دارند و باید بیش از یک بار خوانده شوند. کتاب های «صد و یک پیش درآمد موسیقی» ارشد طهماسبی در زمینه موسیقی و «جامعه در حرم» سید مجتبی بحرینی که تفسیر و نگرشی بر زیارت جامعه کبیره امام هادی «ع» در قالب داستانی است برای من اینگونه اند و پیشنهاد می کنم حتما بخوانید مخصوصا کار آقای بحرینی که در هر فصلش چیز تازه ای نهفته است. از کتاب «شما عظیم تر از آنی هستید که می اندیشید» مسعود لعلی هم پس از مطالعه، چندین نسخه تهیه کردم و به دیگران هدیه دادم.

جمشیدی که «این شرح بی نهایت، آبی به رنگ خاطره، قطعه های بی بال، رهاورد، پویه و پرواز» را به عنوان کتب منتشر شده در کارنامه ادبی خود دارد، با بیان این که از خواندن هیچ کتابی پشیمان نیست، می افزاید: کتاب بد وجود ندارد و هر کتابی به یک بار خواندن می ارزد چون خوبی و بدی، نسبی است. کتاب ثمره زندگی فکری و اجتماعی نویسنده است و حکم فرزند او را دارد. از آن جایی که خودم نویسندگی کتاب کرده ام می دانم تا این کار به بار بنشیند چه دشواری هایی پیش روی نویسنده است لذا معتقدم کسی که دست به تهیه و تدارک کتاب می زند با نویسنده یک مقاله یا گرداننده یک وبلاگ فرق دارد... اصلا لج آدم در می آید وقتی آن عدد بسیار دلتنگ کننده ای که مضربی از یازده است را جلوی شمارگان یک کتاب می خواند.3300، 4400، یا 5500 نسخه برای یک جامعه هفتاد و یکی دو میلیونی! بنابراین در چنین وضعیتی تعمیم دادن سلیقه و نظر شخصی به یک اثر، خیانت به آن نویسنده است. کتاب بد، آثار و نوشته های خودم هستند.

پارچ و لیوان به جای کتاب

او که هم اکنون کتاب های یک قطره دریا «سفرنامه های مکه و مدینه» و جلد اول و دوم تا سپیده «مجموعه قطعه های ادبی برنامه سحر ماه رمضان» را آماده انتشار دارد، ضمن ابراز گلایه از عدم اطلاع رسانی صحیح و به موقع در حوزه کتاب به خبرنگار خبرآنلاین گفت: مردم ما، مطالعه را عاشقانه دوست دارند اما اشکال کار اینجاست که اصلا در این حوزه، اطلاع رسانی وجود ندارد. شما ببینید الان در اینترنت برای آموزش طرز بستن شال و روسری، چه قدر روی هِدر سایت ها و وبلاگ های مختلف، تبلیغ می شود. در مقابل، شما یک سیستم پیام کوتاه به من نشان بدهید که به صورت رایانه ای به مردم کتاب معرفی کند.  وی اضافه کرد: ما هنوز نمی دانیم که باید چه چیزهایی را برای مردم، برجسته و روشن کنیم. اگر کتاب به صورت یک کالای مورد نیاز مثل انواع خوراکی ها در سبد احتیاجات روزمره آحاد جامعه قرار گیرد؛ قهر تاریخی مردم با کتاب از بین می رود.

جمشیدی با اشاره به اینکه سنت هدیه دادن کتاب بین مردم منسوخ شده، افزود: زیاد دیر و دور نبود آن روزهایی که برای جشن تولد دوست و هم کلاسی و فامیل، کتاب هدیه می بردیم ولی در حال حاضر ترجیح می دهیم یک دست پارچ و لیوان ببریم. در شهرستان ها وضع از این هم بدتر است و اصلا کتاب ها به راحتی در اختیار نیست چه رسد به فرهنگ هدیه دادن. من ابتدای امسال به چند شهرستان سر زدم حتی در شهرهای بزرگی مثل مشهد هم وضعیت توزیع و عرضه کتاب همین گونه است.

با این حال وی ضعف مطالعه در کشور را اینگونه جمع‌بندی می‌کند: علمی نبودن فرهنگ کتابخوانی، نهادینه نشدنش در خانواده ها و عدم معرفی شایسته کتاب ها سبب شده تا در کشور ما آینده کتاب و کتابخوانی، ابری تر از آینده نویسندگی باشد.

چه کسی پنیر ما را دزدید؟

این مجری توانمند تلویزیون در همین زمینه خاطر نشان می کند: کتاب خریدنمان هم مثل پیامک فرستادنمان است و پیامک فرستادنمان مثل فست فوت خوردنمان! همه چیز جامعه ایرانی به هم می آید. ما باید کتابخوان ها یمان را در یک محیط فکری خوب قرار دهیم و دائما به درستی تغذیه کنیم تا فرهنگ کتابخوانی و هدیه دادن در جامعه، جانی تازه یابد. باید ذائقه مخاطب را جهت دهی کرد و به سمت و سوی درست هدایت نمود.

وی همچنین در گفتگو با خبرنگار ما، به تحلیل نسبی خرید کتاب در جامعه هم پرداخت و گفت: در حال حاضر کتاب هایی مثل «چه کسی پنیر مرا برداشته؟» اسپنسرجانسون، «قورباغه را قورت بده» برایان تریسی و... با سرعت بالایی در کشور ما به فروش می رسد و تجدید چاپ می شود اما کتاب های ارزنده‌ای نظیر مجموعه آثاری که درباره زندگی و سلوک حضرت آیت الله بهجت «ره» چاپ شده است، مهجور می ماند چون مخاطب، کم‌تر با آن ها آشنایی دارد. لذا پیشنهاد می کنم که مردم به کتاب هایی چون «در محضر بهجت» آقای رخشاد، «نفس مطمئنه» مهدی عباسی، «نکته های ناب از آیت الله العظمی بهجت» دکتر رضا باقی زاده گیلانی، «صدای سخن عشق» حامد اسلامجو، «بهجت عارفان»، «جرعه وصال» و... سری بزنند و مطمئن باشند که با مطالعه این کتاب ها بسیاری از دلشوره ها و دغدغه ها از زندگی مان رخت بر می بندند.

«دا» نمونه‌ای از رفتار شتاب‌زده فرهنگی

فرزاد جمشیدی در خصوص کتاب «دا» هم نظرات جالبی دارد و می‌گوید: معتقدم تجدید چاپ های مکرر یک کتاب، پیش از اطلاع رسانی جامع و دقیق، باعث ایجاد سوء ظن در مردم و کتابخوان های حرفه ای می شود. شما حساب کنید ما هنوز یک فیلم، نمایش رادیویی یا تئاتر صحنه ای خوب از این کتاب نداریم اما شاهد هستیم که مرتب تجدید چاپ می شود. بالاخره این نکته وجود دارد که می گویند علی رغم تبلیغات مکرر، شمارگان و مجلدات مختلفی از چاپ های قبلی این کتاب، هم اکنون در انبارهای مختلف وجود دارد و هنوز به دست مردم نرسیده است لذا می بینم که خیلی ها می پرسند مگر جز با حمایت های دولتی می توان کتابی به حجم و قیمت «دا» را بدون اطلاع رسانی مناسب و مردمی یکدفعه به چاپ صدم رساند؟!

دکتر جمشیدی ادامه می دهد: من منکر کار خوب خانم حسینی نیستم اما می خواهم بگویم همان اتفاقی که در مورد کتاب های دیگر رخ داد در مورد «دا» هم به وقوع پیوسته است. مثلا وقتی راجع به کتاب «جامعه شناسی نخبه کشی» علی رضاقلی با خود جامعه شناس ها صحبت می کنیم می گویند اندیشه های ایشان در حد نوشتن تاریخ جامعه است نه جامعه شناسی اما می بینیم که این کتاب یکدفعه برای خودش دور می گیرد و در دست مردم می چرخد فقط به این دلیل که چند نفر به هم اطلاع رسانی کرده اند. بنده سال ها با آقای سرهنگی و دوستانشان در دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری کار کرده ام و شاهد هستم که ده ها کتاب خوب در این مجموعه چاپ شده است اما سوال این جاست که چرا مثلا کتاب های مرحوم داوود بختیاری با وجودی که ارزش هنری شان پایین تر از «دا» نیست؛ در دست مردم نمی‌چرخد؟!
وی می افزاید: به نظر من «دا» فعلا دهان مردم را خوش مزه می کند و خواندنش برای بسیاری یک پُز است. یادمان باشد که تب تند، زود عرق می کند. متاسفانه ما، در همه حوزه ها ستارگانمان را مدتی به درخشش وا می داریم و بعد که دچار افول و زوال شدند کَکمان هم نمی گزد!

دلتنگ علی حاتمی و الکسی تولستوی

جمشیدی در پاسخ به پرسش خبرآنلاین مبنی بر این که دلتنگ دوباره خواندن کدام کتاب هستید؟ می‌گوید: دلتنگ دوباره خواندن آثار شهید آوینی، صادق چوبک و غلامحسین ساعدی هستم زیرا این ها را با عزیزانی مرور کرده و خوانده ام که بعضا در کنارم نیستند. دلتنگ صدها هزار بار خواندن مجموعه آثار دو جلدی زنده یاد علی حاتمی هستم. این کتاب خیلی خیلی در نظرم نشسته است. دلتنگ یک میلیون بار خواندن کتاب «حکمت عبادت» حضرت آیت الله جوادی آملی و «شعاعی از نیر اعظم» که رهیافتی به منظومه های فکری رهبر معظم انقلاب درباره پیامبر اعظم «ص» است، هستم و معتقدم هر کسی برای یک بار هم که شده برای شناخت بهتر پیامبر«ص» باید این کتاب را بخواند و در نهایت، دلتنگ دوباره خواندن کتاب « گذر از رنج ها» ی تولستوی هستم که هم تاریخ است و هم ادبیات و رمان.

فقط یک کتاب!

جمشیدی که دکترای علوم قرآنی دارد در خصوص نامگذاری سال89 هم می گوید: این که ما بخواهیم در حوزه کتاب و کتابخوانی فقط به شعار تولید انبوه و بالا بردن کمیت، اکتفا کنیم، هحتما اشتباه است اما اگر در این سال تنها یک کتاب خوب چاپ کنیم و اطلاع رسانی خوبی درباره اش داشته باشیم و نویسندگان و اهل قلم را مورد اجر قرار دهیم، تصور می کنم لااقل برای سال اول، همت مضاعف به کار برده ایم.

با لیست می‌روم

این مجری کارشناس در خصوص نمایشگاه کتاب هم می‌گوید: معمولا برای تهیه لیستی که از قبل آماده کرده ام به نمایشگاه می روم البته اگر کتاب های خوب دیگری را هم ببینم حتما می خرم مخصوصا امسال دلم می خواهد بتوانم رمان ها و داستان های کوتاه و بلند خوبی را تهیه کنم زیرا هر قصه، برشی از یک زندگی واقعی و سرنوشتی تجربه شده است.





      

 

جوانه:

حاج آقا: سلام! من از شما خواهش می کنم نامه مرا بخوانید و جز خواندن این نامه انتظار دیگری از شما ندارم. حاج آقا! از این که وقت شما را می گیرم، مرا ببخشید.

من بچه ملایرم، دانشجوی ورودی همین ترم هنوز هم با دانشگاه چندان آشنا نشده ام جریانی برای من اتفاق افتاده که دوست دارم برای شما تعریف کنم.

حدود یک سال پیش در محله ما و در همسایگی ما خانواده ای بودند که خدا تنها یک دختر به آنها داده بود. پدر خانواده عمرش را به شما داد و مادروی هم پس از مدتی زن یک مرد نهاوندی شد و از ملایر رفت نهاوند.

این دختر که هیجده سال از عمرش می گذشت در ملایر به دایی هایش سپرده شد. دایی ها آدم های بی مسئولیتی بودند و توجهی به این دختر جوان نداشتند.

او رها شد در کوچه و خیابان دختری بی سر و سامان بدون سرپرست درست و حسابی! من مدتی اورا زیر نظر داشتم. می دیدم جوانهای محله چطور سر راهش را می گیرند، دهها متلک بارش می کنند و مزاحمش می شوند. با خود گفتم: فلانی غیرتت کو؟ جوانمردی ات کجا ست؟

دلم می خواست او را از این وضع نجات بدهم، اما راهش را نمی دانستم خیلی فکر کردم تا بالاخره تصمصم گرفتم با او ازدواج کنم در حالی که اه در بساط نداشتم نه پول و پله یی در کار بود، نه خانه و زندگی مرتبی ...

او هم نه ثروتی داشت که به آن دل ببندم و نه زیبائی و وجاهتی که چشمم را پر کند. هیچ! خدا شاهد است فقط و فقط قصدم نجات او بود.

با پدر و مادرم موضوع را مطرح کردم، به شدت با آن مخالفت کردند اما من که سرنوشت این دختر را تباه می دیدم، نمی توانستم دست روی دست بگذارم و به سادگی از این ماجرا بگذرم هر چند آنان طردم کنند.

در یک محله مخروبه شهر یک زیر پله ای اجاره کردم به ماهی هشتصد تومان، او را عقد کردم و بی هیچ تشریفاتی بردم به خانه بخت!!

نه کسی ازدواج را به ما تبریک گفت و نه کسی سر به خانه ما زد...

چیزی نگذشت که همسرم به شدت مریض شد و من در رشته مهندسی ... با بالاترین رتبه قبول شدم. دغدغه ورود به دانشگاه همراه شد با بیماری این زن مظلوم که گوشه خانه افتاده بود و من پولی برای مداوایش نداشتم. به هر که می شناختم رو انداختم تا توانستم دویست و پنجاه هزار تومان فراهم کرده و صرف درمان همسرم کنم الان چند روزی است که به دانشگاه آمده ام اسم نویسی و انتخاب واحد کرده ام...

اما فکر بیماری غریب که عنوان همسری مرا به یدک می کشد و صدها کیلومتر با من فاصله دارد، لحظه ای رهایم نمی کند.بغض گلویم را فشرده و کلاسهای درس دارند شروع می شوند. من چه کنم؟

 

- او روحانی آن دانشگاه بود . و مشاور دانشجویان، چند بار این نامه را از اول تا آخر خواند و گریست. بعد هم آن دانشجو را فرا خواند. او گفت و اشک ریخت، این شنید. و گریه کرد. چه می توانست بکند، خودش هم متوجه نشد، اما انگار جمله ای را در دهانش گذاشتند رو کرد به آن جوان و با قاطعیت به او گفت: پسر برو با من در تماس باش. من قول می دم که خدا کار تو را جور کند، تو صد در صد سعادتمند می شی!

جوان دانشجو برخاست و رفت و آن روحانی دلسوز را با کوهی از غم و اندوه تنها گذاشت. هر چند فکر می کرد راه به جایی نمی برد، دلش برای جوان می سوخت. چطور می شد این همه مشکل را حل کرد؟ از لحظه ایی که جوان دانشجو در اتاق را آهسته بست و رفت تا لحظه ای که صدای زنگ تلفن در فضا طنین افکند، حتی یک ساعت هم نگذشت. معاون دانشجویی دانشگاه بود؛ روحانی مشاور صدای او را می شناخت. سلام و علیک و تعارفات لازم کردند و بعد.

حاج آقا! یک دانشجویی که مشکل حاد ازدواج داشته باشه، سراغ ندارید؟

چطور مگه؟ خیره!

چند دقیقه پیش از وزارت خونه زنگ زدند که یه سیصد تومنی هست، میخوان به دانشجویی بدن که تازه ازدواج کرده و واقعا به این پول نیاز داشته باشه.

حالا نمی شد این پول رو شیش تا پنجاه تومنش کنین مشکل شیش نفر حل بشه؟

نه حاج آقا: بانی اش گفته فقط به یک نفر داده بشه!

دقایقی بعد، معاون دانشجویی دانشگاه در اتاق روحانی مشاور بود به او گفت این نامه را بخون، من از طرف خدا به این جوون قول دادم که مشکلش حل بشه!

...و دقایقی پس از آن، مهندس نامه ای نوشت و به دست جوان دانشجو جوان داد تا به تهران برود و چک سیصد هزار تومانی را تحویل بگیرد.

آخر ترم یکدیگر را دیدند، توی سلف! جلو آمد و گفت: حاج آقا؛سیصد هزار تومنو گرفتم، دویست و پنجاه تا شو دادم بابت بدهی ام، با پنجاه هزا تومانش هم دستی به سر و روی زندگی ام کشیدم. زنم کاملا خوب شد و مادر و پدر هم ما رو قبول کردند و توی خونه خودشون راهمون دادند.

مادرم اگر دخترشو نبینه باکی نیست، اما از این عروسش نمی تونه جدا شه!

منم دارم درسمو می خونم و امروز به لطف خدا هیچ مشکلی ندارم ...

حاج آقا فقط یک نکته باقی مونده!

شما چطور اون جور قرص و محکم گفتین که خدا همه مشکلات منو حل می کنه؟!

پاسخش لبخندی بود توام با رضایتمندی.

فقط چند جمله به او گفت:

جوون، خدا با مرام تر از اونه که یک قدم برای بنده اش برداری و اون ده قدم برای تو بر نداره

این تازه یک قدم بود، منتظر نه قدم دیگرش باش

نشریه پرسمان: پیش شماره هفتم





      

 

پروفسور حمید مولانا

مهندسی فرهنگی، از جمله هدایت فرهنگ عمومی، بدون هدف قابل اجرا نیست. اگر اهداف و پیش فرض ها مشخص نباشد راه مهندسی به جایی نخواهد رسید. این اهداف و پیش فرض ها دقیقاً چیست، از کجا سرچشمه گرفته، از کدام مکتب مهندسی فرهنگی آبیاری شده، چه مقدار از این اهداف وارداتی بوده و چه مقدار بومی و اصیل است؟

 ذهنیت ما درباره فرهنگ، فرهنگ عمومی، و مهندسی فرهنگی خیلی مهمتر از سیاستگذاری، برنامه ریزی و تنظیم قوانین و مقررات مربوط به فرهنگ است. اگر اهداف مشخص نباشد، سیاستگذاری و برنامه ریزی و مقررات و قوانین تابع پیش فرض هایی خواهد بود که دیگران در ذهنیت ما جایگزین کرده اند بدون اینکه خود از آنها آگاهی داشته باشیم.

 

در مقاله گذشته به سه مکتب فکری که در جهان غرب بیشتر مورد بحث قرار گرفته و ذهنیت های فرهنگ، به ویژه فرهنگ عمومی، آنها را در بر می گیرد اشاره کردم و یادآوری شد که متأسفانه این مکتب ها که در مهندسی فرهنگی بین نخبگان و دولتمردان غرب زده ممالک اسلامی نیز معمول است، ذهنیت آنها را نیز آلوده کرده است.

 این سه مکتب عبارتند از(1) مکتب جامعه و فرهنگ توده وار، (2) نظریه جبر فن آوری، و (3) پیش فرض و مکتب اقتصاد سیاسی. با نقد این سه مکتب پیشنهاد کردیم که اگر ما بخواهیم مشکلاتی که حوزه فرهنگ عمومی و انقلاب اسلامی ایران را احاطه کرده است تبیین کنیم، باید چارچوب و نظریه ای را در مورد مهندسی فرهنگی گسترش دهیم که ورای سلطه فلسفی و اقتصادی حرکت کند و از طریق انشقاق در قطب های متنوع وحدت را به وجود آورد. ما این نظریه را نظریه و مکتب متعالی یا وحدت گرا و رهائی بخش می نامیم. در این مکتب، فرهنگ در محتوا و نوع نه فرهنگ ذره ای و توده ای است و نه فرهنگ طبقاتی و ابزاری، بلکه ارزش های متعالی است که این نوع فرهنگ را هدایت می کند.

برخی از ویژگی های عمده این نظریه را می توان به شرح ذیل خلاصه کرد:

¤ یگانگی خدا، انسان و طبیعت و جهان بینی وحدت گرا و یکتاپرستانه آن؛

¤ اهمیت و اولویت اخلاقیات، زیبائی شناسی، و معنویات؛

¤ ابعاد رهائی، انقلاب انسانی و حذف ستمگری؛

¤ برتری نظام های ارزشی و فرهنگی بر متغیرهای سیاسی، اقتصادی و فن آوری؛

¤ تاکید بر ارتباطات به مثابه یک فرآیند همگرا و بر بحث ابزارهای ارتباطی که وسایل نیل به نوآوری های تکنولوژیک، مدیریت و کنترل ماهرانه امور هستند؛

¤ پایبندی و وفاداری به مفاهیم جامعه بزرگ بشریت(امت) و کرامت و عزت انسانی؛

¤ خوداتکا و رشد و تکامل با تأکید بر توان بالقوه منابع داخلی؛

¤ همگرائی فرایندهای نوآور و سنتی با دیدگاه غیرخطی در قبال توسعه؛

¤ مشارکت مردمی در برنامه ریزی و اجرای توسعه با اتکا به خود و با تأکید بر استراتژی رشد از پائین به بالا و نه بالا به پائین؛

¤ نفی سرمایه داری و سوسیالیسم اسراف گرا، انحصارگرا و دولتی به نفع نظام های بومی عدالتخواه و عدالت گرای سیاسی و اقتصادی.

مفهوم و نظریه مهندسی فرهنگی متعالی در چنین مکتب وحدت گرا و رهائی بخش نه تنها بر ارزش های سنتی، فرهنگی و الهی تأکید می ورزد، بلکه بر اتکای به خود و نه مکتب های سه گانه ذکر شده، و با ابتکارات مردمی و ایدئولوژی خودی و استقلال از لیبرالیسم، سوسیالیسم و مارکسیسم نیز صحه می گذارد.

 گاهی بیگانه می تواند برای انسان خانه بسازد، اما بیگانه نمی تواند به انسان مباهات و اعتماد به نفس بدهد. قطعا بی نظیرترین، منتقدانه ترین و بنیادی ترین جنبه های مکتب فرهنگ متعالی ماهیت وحدت گرا و رهائی بخش و معنوی آن است. از آنجائی که این نظریه مرزهای اگزیستانسیالیسم و انسان گرائی مادی و سکولاریستی را پشت سر می گذارد، تا آنجا که به خدا، انسان، و طبیعت مربوط می شود، در قبال تحول انسانی از دیدگاهی همه جانبه و همگرا برخوردار است.

 فرهنگ در این چهارچوب پدیده ای گسترده تر از سازه های صرف اقتصادی، سیاسی و اجتماعی است. مفهوم رهائی در این نظریه به مفهوم آزاد شدن از الزامات و اسارت شخصی است، نوعی از رهائی که در درون فرد تحقق می یابد. مکتب وحدت گرا و رهائی بخش فرهنگ نه توسعه اقتصادی و سیاسی را مهمترین هدف فرهنگ متعالی می داند و نه آن را نفی می کند، بلکه صرفا بر اهمیت و نه بر سلطه توسعه فرهنگی، اجتماعی و فردی تأکید می ورزد.

 

در اینجا ما از اصطلاحات وحدت گرائی و رهائی بخش در مفاهیم کلی فلسفی و معرفت شناسانه آنها استفاده می کنیم. برخورد نظریه وحدت گرا و رهائی بخش با رشد یک جامعه در چهارچوب ارزش های ویژه فرهنگی صورت می گیرد. این نوع از برخورد به توسعه جهت خاصی می دهد و راه آن را هموار می سازد. برخورد نظریه و نگرش وحدت گرا و رهائی بخش در ارتباط بااستراتژی هائی که سعی در تغییر ارزش ها و رفتارها دارند این است که با در نظر گرفتن هسته متحد و وحدت گرای ارزش اجتماعی و همچنین با در نظر گرفتن جهان بینی خود به ارزیابی این استراتژی ها بپردازند تا پایگاه فرهنگی جامعه را حفظ کنند.

 کوتاه سخن آنکه، تغییر نباید با نادیده گرفتن ارزش های محوری فرهنگی، دینی، و سنتی نظام دنبال شود. مردم با شناخت ارزش های محوری و نظام اعتقادی تشویق می شوند تا به عنوان کارگزار در توسعه و تکاملی که متعلق به خود آنان است، شرکت جویند. دگرگونی اجتماعی در جامعه نمی تواند بر تصادف، دوگانگی و ناهماهنگی استوار باشد. برای این مکتب فکری، فقط یک وجود، یک واقعیت غایی، یک مطلق، و یک شمول مطلق وجود دارد.

از نظر ما آزادی و به ویژه آزادی بیان به سبب فرآیند تدریجی همگن سازی فرهنگی به مخاطره افتاده است، از نظر مکتب وحدت گرا و رهائی بخش این فرآیند در حقیقت فرآورده فرعی نظام های ارتباطی و حمل و نقل جهانی است. استراتژی های کنونی مهندسی فرهنگی تحت سه مکتب جامعه توده وار، جبر فن آوری، و اقتصاد سیاسی، میزان آزادی فرهنگی را به حداقل رسانده اند.

 هنگامی که جوامع در معرض تهاجم فرهنگی قرار می گیرند، واقعیت را از دیدگاه به اصطلاح مهاجمان می بینند. در بسیاری از نظام های آموزشی امروز، حق عمل از ستم دیدگان برای تبدیل شدن به انسان کامل سلب شده است. تنها هنگامی که ستم دیدگان، ستم پیشه را می شناسند و به مبارزه سازمان یافته برای رهائی می پیوندند، شروع به باور خویش می کنند. در مهندسی فرهنگی وحدت گرا و رهائی بخش، شهروندان جامعه کارسازند و نه الزاما کارپذیر.

  

منبع: کیهان





      

 

 

فرهنگ عمومی سازنده فضایی است که انسانها در آن روابط فردی و اجتماعی خویش را سامان می دهند.

این فضا به تناسبی که شفاف، سالم، مطابق اسلام و ارزشها و دور از رذایل اخلاقی باشد باعث رشد و کمال فردی و اجتماعی می گردد. گزیده هایی از سخنان مقام معظم رهبری در خصوص فرهنگ عمومی تقدیم می گردد.

 

شورای عالی انقلاب فرهنگی و فرهنگ عمومی

یک شورای عالی انقلاب فرهنگی داریم که به نظر من این شورای عالی انقلاب فرهنگی اگر در زمینه های مربوط به روحانیت نمی تواند دخالت کند که البته آن زمینه حساسی است شاید به این آسانی نشود دخالت کرد اما در زمینه های دیگر باید برنامه ریزی کند. باید وارد شود. من گمان می کنم از جمله مسایل حتمی و محکم این است که یکی از بخش های عمده کار را به صورت جداگانه بگذارید راجع به مسایل مربوط به فرهنگ عمومی و ابزارهایی که فرهنگ عمومی را تزریق می کنند. حالا این در مورد تولید بیشتر درباره مصرف کمتر، خوب شما چه کار می توانید بکنید که مصرف مردم کمتر بشود؟ این کار جز با تبلیغات و جز با شیوه های فرهنگی ممکن است؟ که الان متأسفانه یک دست هایی از روی جهل یا از روی غرض عمداً دارند عکس آن عمل می کنند و به حرص و هوس مردم دامن می زنند که بیشتر مصرف کنند. پس باید مصرف و تضییع مواد کم بشود. الان شما ببینید چقدر مواد لازم در ایران هدر می رود، چند روز پیش رادیو می گفت که سی درصد از مواد غذایی ایران هدر می رود و به شکل نان یا زیادی غذا و به شکل های دیگر ضایع می شود و مردم دور می ریزند. بیشتر هم آدم های متنعم و متمکن این کارها را می کنند. سی درصد تضییع مواد شوخی است؟ این سی درصد را اگر به فقرای این مملکت بدهند دیگر فقیری در این مملکت می ماند؟ ببینید مسأله مصرف، یک مساله فرهنگی است. شما باید متصدی اش باشید، بنشینید برنامه ریزی کنید. یک قلم برنامه ریزی، کم کردن مصرف است، اگر ما بخواهیم مصرف کم بشود نباید بنده با یک مسئول دیگر برود بگوید: «مردم مصرف را کم کنید» این فوراً بار سیاسی پیدا می کند و در دنیا می گویند: «ایران ورشکسته شده» و در داخل هم ممکن است هیچ اثری نگذارند. این از مقوله اخلاق است، از مقوله علم نیست. «مصرف را کم کنید» علم نیست که یک بار که گفتی همه بدانند و کافی باشد. این از مقوله اخلاق است ، از مقوله عادت است، بایست با شیوه های لازم و مفید این را گفت تا مصرف مردم کم بشود. حاصل این که اگر به فرهنگ عمومی به معنای تصحیح عادات و اخلاق ملکات و روش های زندگی مردم که این ها از بخش ها و از قلم های عمده فرهنگ یک کشور هست بپردازیم، مشکل اقتصادیمان هم حل خواهد شد. هم مصرف کم خواهد شد هم تولید ما زیاد خواهد شد و هم درآمد ما زیاد خواهد شد. چرا ما به این نمی پردازیم؟ ببینید، آقا این را که عرض می کنم یک مسأله اخلاق نیست که عرض می کنم، نصیحت نمی کنم، این یک چیزی است که توقع بنده و توقع نظام از شماست.


توجه به فرهنگ عمومی؛ مهم ترین تکلیف

یکی از مهم ترین تکالیف ما در درجه اول، مهندسی فرهنگ کشور است؛ یعنی مشخص کنیم که فرهنگ ملی، فرهنگ عمومی و حرکت عظیم درون زا و صیرورت بخش و کیفیت بخشی که اسمش فرهنگ است و در درون انسان ها و جامعه به وجود می آید، چگونه باید باشد؛ اشکالات و نواقص اش چیست و چگونه باید رفع شود؛ کندی ها و معارضاتش کجاست؟ مجموعه ای لازم است این ها را تصویر کند و بعد مثل دست محافظی هوای این فرهنگ را داشته باشد. نمی گویم به طور کامل کنترل کند؛ چون کنترل فرهنگ به صورت کامل نه ممکن است، نه جایز؛ اصلاً رشد فرهنگی با ابتکار و آزادگی و آزادی و میدان دادن به اراده هاست؛ در این تردیدی نیست؛ منتها هوای کار را باید داشت. در تربیت کودک گفته می شود که بچه را خیلی امر و نهی و کنترل و مهار نکنید؛ بگذارید آزادانه برود بازی کند؛ اما معنایش این نیست که اگر لب ایوان رفت و خواست پایین بیفتد، جلویش را نگیریم!بایدمراقبت کرد و مواظب بود.

 

نقاط ضعف در فرهنگ عمومی

انضباط

در داخل کشور، چیزهایی که در فرهنگ عمومی ما ضعیف است، یا جایش کم است، یا به قول آقایان احتیاج به دوز بالاتری دارد، کدام است؟ یکی از آن ها انضباط است. جامعه ما به انضباط، نهایت نیاز را دارد.

اعتماد به نفس

دیگری، اعتماد به نفس ملی و اعتزاز ملی است؛ یعنی احساس عزت کردن از این که من اهل ایرانم. به قول سهراب سپهری،«اهل کاشانم،روزگارم بد نیست»؛ این افتخار است. یا در جای دیگر می گوید: «من مسلمانم». اعتزاز به ایرانی بودن؛ ما به این نیاز داریم. البته این با ملی گرایی ناقص همان ناسیونالیسم منفی مطرودی که ما همیشه آن را رد می کردیم نباید اشتباه شود؛این ناسیونالیسم مثبت است؛این ملی گرایی به معنای خوب قضیه است؛مابه این احتیاج داریم.

قانون پذیری

مورد بعدی، قانون پذیری است؛ به هم تنه نزدن، از هم جلو نیفتادن، حق همدیگر را برنداشتن، توی جیب همدیگر دست نکردن؛ این ها قانون است و ما در جامعه این ها را لازم داریم.
غیرت ملی

موضوع دیگر، غیرت ملی است. اگر ببینیم کسی دارد به نحوی از انحاء به مرزهای فرهنگی یا دینی یا جغرافیایی یا ملی ما تعرض می کند یا فکر تعرض دارد، باید خون ما جوش بیاید وغیرت ما تحریک شود. کسانی که از دین و انگیزه های دینی تهدیدستند، با همین غیرت ملی توانسته اند کشور و هویت فرهنگی واستقلال و ماندن خود را حفظ کنند. فرض بفرمایید یک نفر نظامی یا سیاسی در کشوری پیدا می شود و پرچمش را فرود می آورد و به بیگانه اجازه دهد تا به خیابان پایتختش مثلاً پاریس بیاید؛ اصلاً اسم او جزء اسم های بدنام دنیا ثبت می شود. شاه سلطان حسین اجازه می دهد بیگانه ها داخل اصفهان بیایند، این اصلاً زدودنی نیست. شما الان در ذهن خود امیر تیمور را با شاه سلطان حسین مقایسه کنید، ببینید برای کدامیک از آن ها در دل شما احترام بیشتری وجود دارد. امیر تیمور کسی است که از جای دوری آمده شاید هم بشود اصلاً او را بیگانه به حساب آورد و آن همه قتل و غارت کرده؛ اما به این کشور عزتی داده و درعین حال دل انسان با او صاف تر است تا با شاه سلطان حسین. غیرت ملی چنین حالتی دارد؛ ما این را در داخل کشورمان لازم داریم. البته من نمی خواهم وارد این مقوله بشوم که دارد با این ها مبارزه می شود و ما باید از این اصالت ها و پایه های اساسی حیات اجتماعی در داخل کشور خودمان دفاع کنیم؛ اما بالاخره این ها جزء فرهنگ عمومی است.

دین باوری

مقوله بعدی، تدین و دین باوری است؛ دین باوری با همان معنای عام خودش. من این جا به نظرم به دانشجویان هم این نکته را گفتم که هر کس شب بیست و یکم قرآن سرش گرفت و «بک یا الله» گفت، از نظر من او همان دانشجویی است که من می گویم متدین و خدایی و مسلمان و حزب اللهی است؛ کاری ندارم از کدام حزب و جناح و تشکیلات است. ما باید همه را به این طرف بکشانیم که شب بیست و یکم ماه رمضان احساس کنند دلشان به سمت مسجد و قرآن می کشد؛ این حالت برای کشور ما خیلی لازم است. چرا می گویند قرآن را از اول تا آخرش بخوانید، باز تا تمام شد شروع کنید از اول تا آخر، باز تمام شد ادامه بدهید و اگر در طول عمرتان صد هزار بار هم توانستید، آن را بخوانید، کتاب را انسان یک بار می خواند، دفعه دوم هم اگر خیلی خوب بود می خواند بعد تمام می شود و می گذارد کنار. قرآن چون کتاب تربیت است، کتاب تربیت این جور است، کتاب اخلاق را یک بار که بخوانید دفعه دوم هم

باید بخوانید، دفعه سوم هم باید بخوانید. گفتن مکرر و به شیوه های مختلف گفتن می خواهد تا جزو عادت شود. عادات و اخلاق این جور اصلاح می شود و فرهنگ این جور به روش صحیح جا می افتد. گفتن مکرر و به شیوه های مختلف می خواهد. شما امروز ببینید دنیای غرب برای این که این ویژگی های فرهنگ غرب را در مردم بدمد از چه چیزهایی استفاده می کند. این ویژگی ها بعضی هایش بسیار خوب است بعضی هاش بسیار بد است، همه اش با همدیگر در جوامع غربی وجود دارد. وجدان کارشان خوب است، وقت شناسی شان خوب است، تمیزی شان خوب است، این ها چیزهای خوبی است، این ها جزو چیزهای فرهنگ غرب است که عملاً هم وجود دارد ولی شهوت رانی شان بد است، بی اعتنایی شان به ارزش های معنوی بد است، چسبیدن شان به مادیات بد است، همه این چیزهای بد و خوب را به انواع شیوه های مختلف با رادیوها، با روزنامه ها، با متخصصین تبلیغات مرتباً به ذهن مردم دنیا فرو می کنند تا جایی که آن ها دیگر به غرب هم قانع نیستند. این کار را باید بکنیم، کی بکند این کار را؟ خوب در جامعه، ما تعدادی روزنامه داریم، یک رادیو و تلویزیون داریم، دستگاه روحانیت هم داریم، دستگاه روحانیت البته هنوز آن چنان سازماندهی و نظم مرتبی هم ندارد که حالا در زمینه کار خودش هم بگوییم یک محاسبه دقیقی دارد. البته با سابق خیلی فرق کرده، اما آن چنان که باید و شاید هنوز نیست.

 

توسعه اقتصادی، احتیاج به تلاش فرهنگی دارد

واقعا ما برای کار در زمینه فرهنگ عمومی، میدان بازی داریم. اگر ما بخواهیم توسعه اقتصادی را به معنای صحیح کلمه درجامعه راه بیندازیم، احتیاج به تلاش فرهنگی داریم. مادامی که حتی محقق و جستجوگر علمی ما، آن فرهنگ کار و وجدان کار و عشق به کار را، آن چنان در یک فرهنگ سالم مطرح است- که مظهر عالی اش هم فرهنگ اسلامی است- نداشته باشد، وجود این محقق، بی فایده خواهدبود. گیریم که محققان بزرگی تربیت کردیم و مثلا آزمایشگاه های مهمی هم در اختیارشان گذاشتیم؛ این به یک کار شخصی تبدیل خواهدشد.اگر ما روی فرهنگ عمومی کار نکنیم، درتوسعه اقتصادی هم خواهیم ماند. این تازه در صورتی است که ما محور را توسعه اقتصادی بگیریم. البته در جامعه اسلامی، محور این نیست؛ توسعه اقتصادی وسیله است. به هرحال، از هرطرف که حرکت می کنیم، می بینیم که به فرهنگ می رسیم و راه ها واقعا به فرهنگ ختم می شود. برای فرهنگ باید کار کرد.

توجه به اخلاق

مسئله دیگر فرهنگ عمومی است. مسائل فرهنگ عمومی مهم است. فرهنگ عمومی همین است که ما می گوییم یعنی همه آن چیزی که فرهنگ جامعه را تشکیل می دهد. ببینید ما یک جامعه بزرگی هستیم نزدیک به شصت میلیون آدم که از این شصت میلیون تعدادی درحال تربیتند، تعدادی از مرحله رشد تربیتی گذشتند و وارد بازار زندگی شدند؛ همه اینها به طور مداوم احتیاج دارند به دمیدن فکر درست و فرهنگ درست و اخلاق درست که البته وقتی این جا فرهنگ می گوییم یک بخش هایی از فرهنگ بیشتر مورد توجه ماست. مثل اخلاق، اخلاق هم جزو فرهنگ است؛ فرض کنید وقتی می گوییم فرهنگ، سنت های ملی هم جزو فرهنگ است که آن حالا موردنظر ماست. این که فرض بفرمایید سنن ملی و سنن تاریخی و سنن جغرافیایی را بیابیم و به مردم بدمیم این ها چیزهایی است که بود و نبودش دراساس کار خیلی تفاوتی ندارد وانگهی تا آن مقداری که لازم هست وجود دارد، عده ای هم هستند که با دین و ایمان و ارزش های اسلامی سر و کار ندارند و آن ها دارند خودشان با جد و جهد زیادی آن کارها را می کنند. آن چه که فعلا درمقوله یک فرهنگ مورد نظر من است اخلاق است؛ چه اخلاق فردی و چه اخلاق جمعی، اخلاق اجتماعی و اخلاق زندگی. الان شما ملاحظه می کنید که در زمینه مسائل اقتصادی همه مشکلات کشور در مسایل اقتصادی خلاصه شده و هرکس بگوید مشکلات کشور، فوراً روی مسائل اقتصادی متمرکز می شود و چند مثال هم به نظرش می آید. مسائل اقتصادی هم در دو مطلب خلاصه می شود: یکی درآمد و یکی مصرف. اگر درآمدمان بیشتر بود و مصرفمان کمتر بود همه مشکلات اقتصادی حل می شد. درآمد بیشتر و مصرف کمتر یک مسئله ای است که با فرهنگ عمومی به طور مستقیمی سر و کار دارد.

وجدان کاری

شما اگر می خواهید درآمد کشور زیاد بشود، بایستی وجدان کار را درمردم بیدار کنید. بایستی روح اتقان گرایی درکار را بوجود بیاورید.کیفیت کار را خوب کنید، چرا ما می بینیم که کار ایرانی با این که الان این همه روی کار ایرانی تکیه می شود، روی صادرات تکیه می شود، این همه می گویند و از اول انقلاب هم جهت کلی این بوده، درعین حال هنوز که هنوز است،کیفیت کار ایرانی در موارد بسیاری نمی گویم در همه جا از کیفیت مشابه خارجی پایین تر است؟ چرا این جوری باید باشد؟ همه اش مربوط به این است که ماشین آلات آن ها مدرن تر است؟! من قبول ندارم که همیشه این جور باشد، بیشتر به خاطر این است که وجدان کار نیست. آن کفاشی که این نخ بخیه کفش را می کشد می تواند محکم تر بکشد و می تواند یک قدری سست تر بکشد. این دو جور کار به وجود خواهد آورد، این کفاش های قدیم را دیده بودم که نخ را مومی می کردند، کفاش می تواند این نخ را دوبار مومی کند و می تواند دوبار کمتر مومی کند، این در کیفیت کار فرق خواهد گذاشت. کیفیت کار یعنی این که این کفش اگر رفت خارج و یک نفری این را خرید، آیا دفعه بعد هم دنبالش خواهد آمد یا خواهد گفت:«نه آقا جنس ایرانی نه کفشش حتی جوراب و ژاکت اش را هم دیگر نمی خرم» ببینید چقدرتاثیر دارد. وجدان کار، اتفاق درکار، دنبال کار را گرفتن و کار را یک عبادت دانستن مهم است. حالا آقای هاشمی فرمودند:«تبلیغات روحانیون» که کاملاً درست است.

یعنی واقعاً این را که ایشان می فرمایند:«تبلیغات روحانیون»، جای خیلی زیادی دارد اما من می خواهم عرض کنم امروز این کافی نیست کدام روحانی از ماها نافذ الکلمه تر؟ از امام نافذ الکلمه تر؟

خوب ما الان هرچه می گوییم اولاً میلیون ها نفر می شنوند. ولیکن برای آن چیزهایی که مربوط به عادات و افکار و اخلاق هست گفتن کافی نیست. این علم نیست. علم آن است که یک بار گفتی دیگری یاد می گیرد و دفعه دوم می شود تکرار، آن چه که مربوط به عمل است .

دانستن برایش کافی نیست همین گفتن و به شکل های مختلف گفتن و منتقل کردن لازم دارد تا در ذهن انسان نفوذ کند.

 

سایر عناصر فرهنگی

موارد دیگر، فرهنگ ازدواج، فرهنگ رانندگی، فرهنگ خانواده، فرهنگ اداره، رشوه بگیریم، نگیریم با رشوه گیر چه کار کنیم. کار مردم را چگونه راه بیندازیم و فرهنگ لباس است.

 

مساله مد

بنده با مد خیلی موافقم، جزو آدم هایی هستم که به مد گرایش دارم، اما مدی که از داخل جوشیده باشد چون مد یعنی ابتکار و نوآوری نه چیزی که از بیرون بیاید. مد آرایش مو و لباس و حرف زدن ما همه اش دارد از بیرون می آید. باید برای همین کلمه مد، آقای دکتر حداد فکری بکنند تا بنده هم که این قدر از استعمال کلمات دخیل بیزارم، مجبور نباشم آن را به کار ببرم.

مصرف گرایی

الگوی مصرف وسایل زندگی مهم است؛ فرش و پرده و چراغمان چه طوری باشد؛ این ها را نمی شود ندیده گرفت. اگر کسی توی بحر این کارها برود، می بیند چقدر سرمایه و فکر و همت و هنر دارد صرف این ها می شود که گاهی بسیاری از آنها بیهوده است. بالاخره جایی باید موضع خود را درباره این ها معین کند؛ حتی اگر بگوید من الان وقت ندارم و اولویتم تعیین لباس ملی نیست.

خیلی خوب، معلوم بشود که ما تا پنج سال یا ده سال این اولویت را نداریم و می خواهیم آن را کنار بگذاریم؛ لیکن بالاخره این انبار مجموعه فرهنگی صاحبی داشته باشد.





      

شکی نیست که جامعه فرهیختگان کشور، خود به ضرورت‌ها و دلایل این امر واقف‌اند، اما از آنجهت که مشغله‌های کاری و حساسیت‌های متفاوت علمی، مسئولیت مشارکت در این امر را در آنها ضعیف نکند و با درک شرایط حساس امروز جامعه، حضور فعال در این امر را وظیفه‌ای دینی و ملی تلقی نموده و با اختصاص وقت کافی با ارسال مقاله در این موضوع، اداءِ وظیفه نمایند، بصورت فهرست‌وار اهمیت این موضوع را یادآوری می‌نماید.

در پاسخ به این سئوال اساسی که چرا جامعه ما نیازمند «مهندسی فرهنگ» و «مهندسی فرهنگی»http://www.hozehonari.com/ است باید به چند موضوع مکمل یکدیگر اشاره نمود.
 
1.       ماهیت «فرهنگ»، مروری به تعاریف متنوعی که برای فرهنگ شده است، نشان می‌دهد که هسته مرکزی همه تعاریف اشاره به این معنا است، که فرهنگ نظامی است شامل باورهای بنیادین و پیش‌فرض‌های اصلی اعتقادی انسان‌ها به نظام هستی و جایگاه انسان در آن، که از درون آن، ارزش‌ها و هنجارهای زندگی استخراج و رفتارهای انسان‌ها را در ارتباط با خالق، دیگر انسان‌ها، خود و طبیعت، شکل می‌دهد و بر آن‌ها تاثیر می‌گذارد و وقتی در قالب نظام (سیستم) داده و ستاده سه عنصر اعتقادات، ارزش‌ها و رفتارهای انسان مورد مطالعه قرار می‌گیرد، متوجه می‌شویم، که هم از رهگذر تغییر باورها، رفتار انسان‌ها تغییر می‌کند و هم با پذیرش رفتارهای جدید از محیط پیرامونی، بتدریج و به آرامی نوع باورهای انسان‌ها تغییر پیدا می‌نماید.
    با درک و پذیرش این مقدمه، متوجه می‌شویم که تغییرات فرهنگی در یک جامعه، حاصل تغییرات فکری، ذهنی و رفتاری همه عناصر انسانی در یک جامعه و مبادلات فرهنگی، فکری و علمی، تکنولوژیکی با سایر جوامع است و حال اگر بهر دلیلی، وجود و تداوم باورهائی برای ادامه حیات هدفمند یک جامعه ضرورت داشته باشد، منطقاً باید همه عناصر انسانی یک جامعه در هر موقعیتی در حفظ و تداوم آن باورها حساس شوند.
2.       جمهوری اسلامی ایران، در حال تبدیل‌شدن به یک قدرت منطقه‌ای و یک رکن در معادلات جهانی است، شکل‌گیری این قدرت، قبل از آنکه متاثر از نفت، تکنولوژی، موقعیت جغرافیائی و مفاهیمی از این جنس باشد. متاثر از وجود مجموعه باورها، ارزش‌ها و رفتارهای خاصی است که خلاصه شده است از سه کلمه ترکیبی یعنی «اسلام ناب محمدی»، بنابراین هر ایرانی که از شکل‌گیری این قدرت یعنی اعتلای ایران اسلامی خوشحال می‌شود باید شناخت لازم و درک روشنی از چگونگی حفظ و تعمیق این مجموعه باورها، ارزش‌ها و رفتارها داشته باشد و خود در توسعه و تعمیق این مجموعه باورها، ارزش‌ها و رفتارها، نقش مثبت ایفا نماید.
3.       داده و ستاده‌ای که بین سه وجه کلی جامعه، یعنی اقتصاد، سیاست و فرهنگ وجود دارد، نشان می‌دهد، هر اقدام مثبت و یا منفی در فرهنگ، سیاست یا اقتصاد رخ دهد پس از اصلاح و یا تخریب آن بخش، بلافاصله یا بتدریج در ابعاد دیگر جامعه اثر می‌گذارد، همین داده و ستاده است که بعضی از شخصیت‌های سیاسی، اقتصادی یا فرهنگی را قانع می‌سازد که در اظهارنظرهای خود به طرح مطالبی غلط یا ناقص بپردازند، برای مثال بگویند.
اگر مشکلات فرهنگی حل شود، مشکلات اقتصادی جامعه حل می‌شود.
یا ریشه همه مشکلات فرهنگی در گرو حل مسائل اقتصادی است.
یا همه مشکلات فرهنگی، اقتصادی ما در نارسائی‌های سیاسی جامعه ریشه دارد و اگر آنها حل شود مشکلات اقتصادی و فرهنگی حل می‌شود.
این گزاره‌های غلط و ناقص، حاصل توسعه‌نیافتگی اذهان در رابطه با نقش فرهنگ و از طرفی توسعه نامتوازن سه بعد اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جامعه است و «مهندسی فرهنگی جامعه» می‌تواند در اصلاح این‌گونه ذهنیت‌ها موثر باشد.
4.       وقتی با درکی علمی به مفهوم فرهنگ و تاثیر آن در عرصه اقتصادو سیاست می‌نگریم، متوجه می‌شویم که باورها و ارزش‌هائی که تا این مرحله، عامل اصلی و محوری برای ایجاد نظام قدرتمند اسلامی شده است و همچنان تولیدکننده امواج انقلاب اسلامی در سطح جهان است، هم با اقدامات از پیش‌طراحی شده سازمان‌های متعلق به استکبار جهانی مورد هدف قرار گرفته است که رهبر معظم انقلاب از آن به عنوان تهاجم فرهنگی یاد می‌کند و هم با تاثیرگذاری، علوم ناقص و وابسته تولید شده در غرب، بویژه در حوزه علوم انسانی تضعیف می‌شود و هم از رهگذر توسعه نظام سرمایه‌داری لجام‌گسیخته حاکم بر جهان در قالب قانونمندی‌ها، و سازماندهی‌های جهانی مورد تهدید و تخریب قرار می‌گیرد و لازم است برای مواجه با این مجموعه عوامل مخرب، همواره فعالیت‌های متناسب طراحی و اجرا شود.
5.       از طرف دیگر اگر با احساس مسئولیت نسبت به تحولات فرهنگی جامعه اندیشه کنیم، آنگاه به نکته دردمندانه دیگری می‌رسیم و آن اینکه که ما با پیروزی انقلاب اسلامی و شکل‌گیری حاکمیت دینی، دچار یک غرور کاذب شده‌ایم و رفتارمان در حوزه مدیریت فعالیت‌های فرهنگی، حاکی از آن است که گویا با شکل‌گیری حاکمیت دینی، تضمینی بوجود آمده که همواره ملت ما با حفظ همین باورها، اعتقادات و ارزش‌ها به حیات خود ادامه خواهد داد.  یکی از  دلایل وجود این غرور کاذب، عدم شکل‌دهی سیستم‌های علمی برای سنجش و ارزیابی تغییرات در نظام باورها، ارزش‌ها، هنجارها و رفتارهای فرهنگی جامعه است و بسنده‌کردن به بعضی از شاخص‌های سیاسی، مثل حضور مردم در انتخابات‌ها، راهپیمائی‌ها یا توسعه بعضی از شعائر مذهبی در بین جوانان، گرچه همه اینها ارزشمند و افتخارآمیز است و در یک ارزیابی علمی می‌توان به عنوان بخشی از شاخص‌های نشان دهنده تحولات فرهنگی بدان استناد کرد، اما تغییرات چند بعدی و آرام عرصه فرهنگ از یکطرف، و انگیزه‌های متنوع و متفاوت از حضور مردم در انتخابات‌ها، راهپیمائی‌ها و تنوع نوع تلقی‌ها از باورهای دینی و مباحثی از این نوع، می‌تواند ما را از مدیریت آگاهانه بر شاخص‌های سازنده‌ای که برای ساخت تمدن اسلامی و شکل‌گیری جامعه ای با مختصاتی که در سند چشم انداز نوشته شده است غافل سازد.
6.       علاوه بر استمرار کم توجهی به کلیت موضوع مدیریت بر تحولات فرهنگی جامعه، از بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در کنار ده‌ها اثر مثبتی که در نفس مردم سالاری وجود دارد این  ضرر برای فرهنگ جامعه حاصل شده است که صاحب‌منصبان در عرصه اقتصاد و سیاست برای جلب آراء مردم، تاکید خود را بر تامین نیازهای اولیه انسان‌ها گذاشته و می‌گذارند و اگر هم در شعارهای ابتدائی خود، اشاره‌ای به شاخص‌های فرهنگی جامعه دارند بعد از استقرار، بدلیل عدم بازدهی سرمایه‌گذاری وقتی، اعتباری و مالی در این عرصه، در زمان حاکمیت جریان سیاسی مربوطه، بتدریج پی‌گیری شعارها، مورد غفلت و فراموشی قرار گرفته است و این موضوع در همه دولت‌های بعد از انقلاب، قابل رویت و با تفاوت‌هائی مشترک می‌باشد. گرچه امید است در دولت جدید این رویه تغییر کند.
با شناخت چنین مواردی و با درک حساسیت تحولات فرهنگی برای حفظ انسجام درونی جامعه است که می‌تواند اهمیت و ضرورت تحول همه جانبه در شیوه مدیریت فرهنگی جامعه روشن گردد و گام اول آن این است که به مدد فرهنگ‌سازی برای مفهومی تحت عنوان «مهندسی فرهنگی» برای همه مدیران و افراد ذینفوذ جامعه در تمامی عرصه‌های اقتصادی، سیاسی، قضائی، پزشکی، انتظامی .... این باور ایجاد شود که ایجاد تغییرات آگاهانه و مستمر در فرهنگ جامعه، در گرو اصلاح کارکرد فرهنگی همه بخش‌های کشور است تا ضمن پی‌گیری تحقق اهداف سازمانی خویش، داده و ستاده خود را با فرهنگ بهبود بخشند. به عبارتی ملموس‌تر، برخورد متعهدانه پزشک با کارمند بیمار است که باور بر خدمتگزاری به مردم را در کارمند تقویت می‌کند و این تلاش دلسوزانه کارمند است که فروشنده سر محل را به مراعات انصاف تشویق می‌نماید و این نظام پرداخت مالیات اصلاح شده است که راستگوئی را در جامعه توسعه می‌دهد و این دلسوزی استاد است که دانشجو را برای خدمت بیشتر به مطالعه و تحقیق وا می‌دارد و این همه است که شیرینی حکومت دینی را برای نسل جدید معنا می‌بخشد.
روشن است که آغاز چنین تحولی در جامعه باید از سوی مدیران و کارگزاران ارشد نظام در همه سازمان‌های وابسته به نظام آغاز گردد و تغییرات در رفتارها، همراه شود با تعمیق شناخت و اصلاح زیربنائی تاثیرات فرهنگی نظام‌های جزئی درون این سازمان‌ها، و این امکان‌پذیر نیست مگر به مدد فهمی متفاوت از گذشته در رابطه با «فرهنگ» و «فرهنگ‌سازی» در بین نخبگان عرصه‌های مختلف اقتصاد، سیاست و فرهنگ، و با این تلقی از «مهندسی فرهنگی» است که «مهندسی فرهنگ» معنا پیدا می‌کند و به منزله احیاء نوع متفاوتی از مدیریت جامع نظام کشور می‌باشد که براساس آن پی‌گیری اهداف فرهنگی جامعه از حاشیه به متن آورده شده و در انتخاب هر راهبرد، خط‌مشی، طرح، برنامه و اجرا برای هر فعالیتی در هر زمینه‌ای از اقتصاد، صنعت، کشاورزی، قضاوت و غیرو کارکرد فرهنگی آن را مورد مطالعه قرار می‌دهد، که البته اگر این جریان آغاز شود در آغازین حرکت‌های خود با کمبود کارشناس و صاحب‌نظر و نبود زیرساخت های علمی و فکری روبرو می‌شویم، چرا که اینها مباحث خاص جامعه دینی ماست و می بایست از صبح پیروزی انقلاب بدان می‌پرداختیم اما غافل شدیم.
پیش‌نیاز چنین تحولی در مدیریت فرهنگ این است که در اولین گام برای تدوین طرح «مهندسی فرهنگ» دبیرخانه شورای عالی انقلاب فرهنگی، متناسب با ماهیت فرهنگ‌سازی و با بهره‌گیری از همه امکانات رسانه‌ای کشور،‌ برخلاف رویه‌های معمول گذشته، این‌بار به جای دعوت محدود از نخبگان عرصه فرهنگ، همه نخبگان عرصه‌های مختلف را به تفکر و اندیشه پیرامون کارکرد فرهنگی حوزه تخصصی خویش دعوت کند و از آنها بخواهد مقاله‌ای در باب داده و ستاده اقتصاد با فرهنگ، سیاست با فرهنگ، قضاوت با فرهنگ، نظام بهداشت و درمان با فرهنگ، .... بنویسند تا در عمل این باور بوجود آید که فرهنگ را همگان می‌سازند و نهضتی در ایجاد تعامل و توازن در توسعه همه‌جانبه کشور آغاز شود و سیاست‌زدگی‌های اقتصادآلود سال‌های اخیر در راستای تحقق سند چشم‌انداز تعدیل گردد.

از دکتر حسن بنیانیان






      

 

امروز روز خوبی است. روز تک تک ما ایرانی‌هاست. امروز خیلی کارها می‌توان انجام داد. می‌توان چادر مشکی تمیز و زیبایی را که مادربزرگ از سفر کربلا آورده را سر کرد و با پوششی مناسب به دانشگاه یا محل کار رفت. می‌توان هنگام رانندگی و رسیدن به خط‌کشی عابر پیاده کاملا توقف کرد تا همشهریان‌مان بویژه آن پیرمردی که هر روز عصا در دستانش بیشتر می‌لرزد با خیال راحت‌تری از خیابان عبور کند. امروز روز خوبی است، می‌توان به موزه شهدا سری زد و ایثارگری‌های آنها را دوباره مرور کرد. می‌توان به خیابان انقلاب رفت و کتاب شعری، داستانی خرید و شب هنگام با آرامش آن را خواند. می‌توان پس از یک روز پرکار به مسجد محل رفت و نشاط روح و جان را جایگزین خستگی جسم خاکی کرد.

امروز روز فرهنگ عمومی است. روز تک تک ما ایرانی‌ها که وارث شعر و آب و خرد و روشنی هستیم.

به همین بهانه به سراغ مهندس منصور واعظی، دبیر شورای فرهنگ عمومی کشور رفتیم و در ارتباط با مهم‌ترین مسائل فرهنگ عمومی کشور با او به گفتگو نشستیم که در ادامه متن این گفتگو را می‌خوانید.

یکی از وظایف شورای فرهنگ عمومی، نامگذاری روزهای مختلف به مناسبت‌های گوناگون است. اگر موافق باشید گفتگو را از همین نامگذاری 14 آبان ماه به نام خود شورا آغاز کنیم.

14 آبان 1366 روز مصوب شدن تشکیل شورای فرهنگ عمومی در کشور است که حدود 21 سال قبل اتفاق افتاد و در آن روز، شورای عالی انقلاب فرهنگی مصوب کرد شورای فرهنگ عمومی در کشور تشکیل شود و به همین مناسبت این روز را روز فرهنگ عمومی نامگذاری کردیم؛ البته ایده تشکیل این شورا را در سال 1364 رهبر معظم انقلاب مطرح کردند و کمی طول کشید تا کار خود را به صورت رسمی آغاز کرد.

14 آبان در تاریخ کشور ما مناسبت‌های دیگری هم دارد مانند سقوط دولت شریف امامی در سال 1357، افتتاح نخستین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران در سال 1366، توقیف روزنامه روح‌القدس در سال 1286 به جرم توهین به محمد علیشاه قاجار، تاسیس سازمان یونسکو، صدور بیانیه صدام حسین در سال 1990 در ارتباط با جنگ کویت و... چقدر از این مناسبت‌ها که از جنس گوناگون نیز هستند از نظر شما ریشه فرهنگی دارند؟

بعضی از این مناسبت‌ها کاملا ریشه فرهنگی دارند، مثل افتتاح نمایشگاه بین‌المللی کتاب و بعضی هم گرایش سیاسی و اجتماعی بیشتری دارند.

این سوال را از آن نظر پرسیدم که شما در آخرین نشست خبری خود گفته بودید ریشه بسیاری از مسائل کشور فرهنگی است و از این پرسش می‌خواستم به تعریف شما از فرهنگ برسم.

حوزه فرهنگ عمومی را اگر بخواهم کمی روشن‌تر ترسیم کنم، باید بگویم مجموعه‌ای از اطلاعات جامعه، گرایش‌ها، عواطف، رفتارها و منش جامعه را در بر می‌گیرد و در 3 بخش دانش، گرایش و رفتار که مربوط به عموم جامعه باشد، تعریف می‌شود.

در برابر ترکیب فرهنگ عمومی، بلافاصله این نکته به ذهن می‌رسد که مگر فرهنگ خصوصی هم داریم؟

ببینید تا حدی می‌توان فرهنگ عمومی و خصوصی را مرزبندی کرد. هر کجا که بحث از عموم جامعه مطرح می‌شود و صحبت از رفتار، اطلاعات عمومی و عواطف اقشار زیادی از جامعه باشد مرتبط با حوزه فرهنگ عمومی است. به عنوان مثال وقتی مساله محرم و فرهنگ خاص آن به میان می‌آید، حوزه فرهنگ عمومی است؛ اما گاهی رفتار خاصی را در یک شغل خاصی داریم، مانند تعاملات بین یک مهندس ساختمان با پیمانکارش و این جزو رفتارهای خصوصی است.

به عنوان دبیر شورای فرهنگ عمومی کشور، درباره نوع فعالیت‌های این شورا کمی توضیح دهید.

مسائلی که در شورای فرهنگ عمومی مطرح می‌شود در کلان‌ترین شکلش به 2 بخش تقسیم می‌شود. یک دسته مربوط به مسائل و رخدادهای روز است مانند عرفان‌های انحرافی، مقابله با اسراف در جامعه و تقویت فرهنگ صرفه‌جویی و... یک بخش هم برنامه‌ریزی با نگاه آینده‌نگرانه است، مانند تدوین بخش چشم‌انداز 1404 که حوزه فرهنگ اولین حوزه‌ای بود که توانست چشم‌اندازش را تدوین کند.

وقتی صحبت از تدوین برنامه و چشم انداز فرهنگی کشور به میان می‌آید، مراحل مختلفی را برای آن می‌توان در نظر گرفت از سیاستگذاری و برنامه‌ریزی گرفته تا اجرا و نظارت. جایگاه شورای فرهنگ عمومی در حوزه فرهنگ کشور در کدام یک از این مراحل است؟

وظایف شورای فرهنگ عمومی که مصوب شورای عالی انقلاب فرهنگی است، کاملا مشخص و روشن است. مهم‌ترین وظیفه‌ای که در این مجموعه وجود دارد برنامه‌ریزی، هدایت و هماهنگی فرهنگ عمومی در جامعه است. یک بخش از وظایف ما رصد مسائل فرهنگی در داخل و خارج از کشور است که این رصد همراه با پیش‌بینی آثار مثبت و منفی آنها بر فرهنگ عمومی کشور است. وظیفه مهم دیگر شورا هماهنگی دستگاه‌های فرهنگی است.

این وظیفه آخر که اشاره کردید، یعنی هماهنگی نهادها و دستگاه‌های مختلف از سوی بسیاری از کارشناسان به عنوان یکی از آسیب‌های جدی در حوزه فرهنگ مطرح می‌شود. به این معنی که در سال‌های اخیرمتاسفانه کمتر شاهد بوده‌ایم دستگاه‌ها و نهادهای مختلف در ارتباط با انجام امور فرهنگی، انسجام لازم را داشته باشند و اغلب شاهد موازی‌کاری آنها بوده‌ایم یا فعالیت‌های کلان فرهنگی ما از نداشتن برنامه‌ای واحد و منسجم رنج برده است. آقای مهندس! یکی دیگر از مناسبت‌های 14 آبان امسال، برگزاری انتخابات ریاست جمهوری در آمریکاست. اگر دقت کرده باشید در طول فعالیت‌های انتخاباتی در آمریکا 2 نامزد دموکرات و جمهوریخواه نسبت به مسائل مختلف سیاسی، اقتصادی و... مواضع بسیار متفاوتی ابراز می‌کردند، اما هیچ گاه این اختلاف‌ها درباره مواضع فرهنگی آنها بروز نمی‌کرد. فکر می‌کنم یکی از دلایل موفقیت غربی‌ها و بویژه آمریکا در تاثیر‌گذاری بر فرهنگ دیگر کشورها همین نکته باشد و به همین دلیل شاهد هستیم فرهنگ مک دونالدی و کوکاکولایی آمریکایی با همه متعلقاتش امروز در جهان رشد پیدا کرده است، نظر شما در این ارتباط چیست؟

وضع ما و آمریکا در حوزه فرهنگ عمومی قابل مقایسه نیست. توجهی که کشور ما نسبت به فرهنگ عمومی دارد نقطه قوت نظام ما محسوب می‌شود این که دو کاندیدای ریاست جمهوری آمریکا درباره فرهنگ عمومی کم صحبت می‌کنند فکر نمی‌کنم نشان‌دهنده سیاست واحد باشد، بلکه بیشتر نمایانگر آن است که این مساله برای آنها موضوع اصلی و مهم نیست. اگر به تاریخ سیاسی آمریکا نگاه کنید می‌بینید در هر مقطعی یک موضوع، مساله اصلی آنها بوده است. به عنوان مثال امروز یکی از مسائل اصلی آنها ایران به حساب می‌آید و این موضوع بیش از هر چیز نشانگر جایگاه ویژه ایران است.

اما فرهنگ عمومی در کشور ما به عنوان یک گفتمان جدی همواره مطرح بوده است. فرهنگ، دغدغه اصلی انقلاب ما بوده و بزرگان نظام جمهوری اسلامی ایران توجه خاصی نسبت به آن داشته و دارند، واقعیت این است که ما برای توسعه اقتصادی و سیاسی، انقلاب نکردیم بلکه مهم‌ترین هدف ما و انقلاب ما تسلیم و بندگی خدا بوده است. به بیان دیگر، به دنبال این بوده‌ایم که انسان چگونه عواطف، اطلاعات، دانش و رفتارش را به سمت خدا و رهنمود‌های الهی سوق دهد.

در ارتباط با مساله موازی‌کاری نیز این نکته را در نظر بگیرید که موازی کاری همیشه بد نیست. اگرچه هماهنگ شدن فعالیت‌های مختلف فرهنگی هم ضروری است، ولی گاهی ضرورت دارد یک پیام از طریق رسانه‌ها و شبکه‌های مختلف چند بار تکرار و بیان شود، مثلا موضوع خانواده یا فرهنگ ایثار آنقدر اهمیت دارد که در ارتباط با آن، هم رسانه ملی کار کند هم ائمه جمعه از تریبون نماز جمعه استفاده کنند، هم در مساجد به آن پرداخته شود، هم در فیلمسازی و عرصه نشر و کتاب مورد توجه قرار گیرد.

موازی‌کاری خیلی نگران‌کننده نیست. آنچه مهم می‌نماید این است که هدف‌گذاری درستی انجام شود و برای تحقق هدف و با توجه به امکانات، برنامه‌ای تدوین شود. اگر موازی‌کاری همراه با برنامه‌ریزی باشد و منجر به تقویت یک مولفه فرهنگی در جامعه شود، نه‌تنها نکته‌ای منفی نیست بلکه مثبت نیز است؛ ولی آنچه شما اشاره کردید و به عنوان آسیب مطرح می‌شود، ضعف در مدیریت فرهنگی است.

به نظر شما آیا ما واقعا فرهنگ عمومی صحیح و مدیریت شده‌ای داریم؟ آیا عواطف جمعی را درست سامان می‌دهیم؟ آیا جامعه ما در برابر شیطنت استکبار جهانی و صهیونیست بین‌المللی حساسیت لازم را دارد؟ به اندازه‌ای که باید از عناصر ملحد شناخت دارد؟ آیا به عنوان یک ایرانی مسلمان به اندازه کافی با مستضعفان جهان همدلی دارد؟

من معتقدم در بعضی موضوعات ممکن است وظایفمان را خوب انجام نداده باشیم.

مثلا در چه موضوعاتی؟

پوشش. آیا در جامعه این چیزی که امروز به عنوان پوشش و آرایش وجود دارد، مطلوب ماست؟ آیا دستگاه‌های مختلف فرهنگی و غیر فرهنگی وظایفشان را در این ارتباط درست و هماهنگ انجام می‌دهند؟ فکر می‌کنم اینجا می‌توانیم بگوییم نه! آن هماهنگی و حساسیت لازم را نداریم.

البته در برابر این نقطه ضعف، نکات مثبتی هم وجود دارد مثل مبارزه با استکبار جهانی. امروز در هر کجای جهان اگر مظلومی گرفتار ظالمی شود همه مردم نسبت به این مساله برخورد می‌کنند و از مستضعف و مورد ستم قرار گرفته حمایت می‌کنند.

شما به عنوان آسیب، از ضعف در مدیریت فرهنگی نام بردید، برای این موضوع راهکاری هم دارید؟

در حوزه فرهنگ، هم از نظر تشکیلاتی و هم از نظر برنامه‌ریزی گرفتاری‌هایی داریم که برای برطرف کردن آنها نیازمند یک بازنگری در حوزه فرهنگ هستیم. امروز کشور ما به این درجه از بلوغ رسیده که ضرورت نوعی تغییر ساختار را در مدیریت کلان دولت احساس می‌کنیم. آیا وزارت فرهنگ و ارشاد همه آن چیزی را که در قانون برایش پیش‌بینی شده به درستی انجام می‌دهد؟ صداوسیما، سازمان تبلیغات اسلامی، دانشگاه‌ها، حوزه‌های علمیه و... نیز به همین شکل؟

فکر می‌کنم در مقام قانونگذاری و برنامه‌ریزی شاید وظایف خوب دیده شده، اما این وظایف بخوبی در دستگاه‌ها اجرا نمی‌شود.

اگر در ساختار دولت به عنوان اصلی‌ترین رکن اجرایی کشور، یک معاون اول فرهنگی وجود داشته باشد شاید بتوان هماهنگی بهتری ایجاد کرد. در ساختار دولت پس از رئیس‌جمهور یک معاون اول پیش‌بینی شده است که این معاون اول معمولا معاون اول اقتصادی و سیاسی بوده نه فرهنگی.

 





      
<      1   2   3   4      >








[ مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ ]

[ Designed By Ashoora.ir ]